یافتن پست: قران
حلما
دلم برا روزایی که تو دبستان با دوستام دعوام میشد کیفشونو ورمیداشتم پرت کنم میگفتن "نننننداااززز قران توشه"
تنگ شده
تنگ شده
·
از تبار ملکوت
یه روزی میاد
که یه صدایی دلمونو میلرزونه
یه صدایی که یه عمر ادعا کردیم منتظرشیم
یه صدایی که یه عمر ادعا کردیم دنبالشیم
یه صدایی که...
الا یا اهل العالم انا مهدی...
یه عمر دلشو لرزوندیم
یه عمر با گناهامون چشماشو تر کردیم
چه گریه ها که نکرد برای ما...
ما که ادعامون میشه هیچ از خودمون پرسیدیم :امام زمان چرا نمیاد؟؟
چند ثانیس...؟چند دقیقس...؟چند روزه...؟؟ چند ماهه...؟چند ساله...؟؟چند قررررررنه...؟؟
کجاس مهدی(عج)؟؟؟؟؟
کو اماممون؟؟؟ کو سرورمون؟؟ کو رهبرمون؟؟کجاس...؟؟
بین این همه ادم... بین این همه مسلمون... بین این همه شیعه313 تا ادم خووووووب نیس؟؟؟
اهای بچه شیعه های واقعی پاشید.پاشید اماممون یار نداره حججی های امام زمان بشید نزارید دل امام بشکنه
نزارید...
شیعه رودارن میکشن طرف به فکر سگشه
دارن ویرون میکنن حرم دختر علی (ع)رو طرف به فکر دزدی از جیب هم وطناشه حتی اگه شده یه قرون
قران داره خاک میخوره به فکر خوندن فلان رمان چرت و پرتن
هعی
چه ارباب خوبی...
کاش یه روز این صدا گوشمونو نوازش بده: ((ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم،))
❤ یک نفر مانده ازین قوم که بر میگردد❤
#حرف-دل-من-❤
که یه صدایی دلمونو میلرزونه
یه صدایی که یه عمر ادعا کردیم منتظرشیم
یه صدایی که یه عمر ادعا کردیم دنبالشیم
یه صدایی که...
الا یا اهل العالم انا مهدی...
یه عمر دلشو لرزوندیم
یه عمر با گناهامون چشماشو تر کردیم
چه گریه ها که نکرد برای ما...
ما که ادعامون میشه هیچ از خودمون پرسیدیم :امام زمان چرا نمیاد؟؟
چند ثانیس...؟چند دقیقس...؟چند روزه...؟؟ چند ماهه...؟چند ساله...؟؟چند قررررررنه...؟؟
کجاس مهدی(عج)؟؟؟؟؟
کو اماممون؟؟؟ کو سرورمون؟؟ کو رهبرمون؟؟کجاس...؟؟
بین این همه ادم... بین این همه مسلمون... بین این همه شیعه313 تا ادم خووووووب نیس؟؟؟
اهای بچه شیعه های واقعی پاشید.پاشید اماممون یار نداره حججی های امام زمان بشید نزارید دل امام بشکنه
نزارید...
شیعه رودارن میکشن طرف به فکر سگشه
دارن ویرون میکنن حرم دختر علی (ع)رو طرف به فکر دزدی از جیب هم وطناشه حتی اگه شده یه قرون
قران داره خاک میخوره به فکر خوندن فلان رمان چرت و پرتن
هعی
چه ارباب خوبی...
کاش یه روز این صدا گوشمونو نوازش بده: ((ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم،))
❤ یک نفر مانده ازین قوم که بر میگردد❤
#حرف-دل-من-❤
ی" title="
ی" />
از تبار ملکوت
یه روز با دوستام توی مسجد نشسته بودیم داشتم روسریه یکی از دوستامو درست میکردم بعد یکی دیگه اومد روسری اون دوستمو برد عقب گفتم:وااااااا چرا میبری عقب یه ساعته دارم درستش میکنم نمیبینی به سختی تونستم درست کنم روسریشو ؟؟؟؟؟؟؟
بعد نگام کرد یه چش غره رفت بهم برگشت به اون یکی گفت یه تار مو که اشکال نداره اون دوستم به من نگا کردو گفت من دوس دارم روسریم این مدلی باشه به کسی ربطی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟من میگم تو چرا روسریت این مدلیه؟؟؟؟؟چرا لباسات این مدلیه؟؟یا من میگم چرا چادرتو این مدلی میپوشی؟؟؟ منم بهش گفتم :روزی که از تک تک تار موهاش اویزونش میکنن تو جواب میدی؟؟ بعد دیگه هیچی نگفت شما بگید وقتی بچه های طلبه اینجورین ما چه توقعی باید از عوام داشته باشیم وقتی مو بیرون میریزن و مو رنگ میکنن و خود طلبه ها هم اهنگ گوش میدنوقتی هم بهشون میگی انگار نه انگار وقتی اینجورین خوب معلومه که مملکتمون گل و بلبل میشه مگه نه
بعد نگام کرد یه چش غره رفت بهم برگشت به اون یکی گفت یه تار مو که اشکال نداره اون دوستم به من نگا کردو گفت من دوس دارم روسریم این مدلی باشه به کسی ربطی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟من میگم تو چرا روسریت این مدلیه؟؟؟؟؟چرا لباسات این مدلیه؟؟یا من میگم چرا چادرتو این مدلی میپوشی؟؟؟ منم بهش گفتم :روزی که از تک تک تار موهاش اویزونش میکنن تو جواب میدی؟؟ بعد دیگه هیچی نگفت شما بگید وقتی بچه های طلبه اینجورین ما چه توقعی باید از عوام داشته باشیم وقتی مو بیرون میریزن و مو رنگ میکنن و خود طلبه ها هم اهنگ گوش میدنوقتی هم بهشون میگی انگار نه انگار وقتی اینجورین خوب معلومه که مملکتمون گل و بلبل میشه مگه نه
آفلین
ی" title="
ی" />
فقط خدا
ادامه...
یه مدیر کاروان فوق العااااااااااااده مهربان و با تجربه داشتیم:)که خانمشم اومده بود.
نظامی بازنشسته بود.با بچه ها بچه بود با بزرگا بزرگ:)
اینم بگم که کوچکترین(خواهرم)عضو کاروان و مسن ترینش(مامان بزرگم)هم برا ما بود
اون مداحمونم که چسبیده بود به بابام...دیگه اونم عضوی از خانواده ما شد انگار
هر کاری چیزی داشت به ما میگفت
یهو میگفت آقا سید یه چای لطفا
تو راه چند بار مداحی کردن:)که عاااااااااالی بود
اون مشاور مدرسم که میگفتم اومدن...همسرشون هم مداحی میکردن هم به موقش میخندوندناونم جالب بود
تو راه مدیر کاروان توضیح میداد برامون از اونور مرز..که چجوریه و چیکارا باید انجام بدیم چیکارا نباید انجام بدیم...
ادامش بمونه برا شب وقتی که رسیدیم مهران تعریف میکنم
یه مدیر کاروان فوق العااااااااااااده مهربان و با تجربه داشتیم:)که خانمشم اومده بود.
نظامی بازنشسته بود.با بچه ها بچه بود با بزرگا بزرگ:)
اینم بگم که کوچکترین(خواهرم)عضو کاروان و مسن ترینش(مامان بزرگم)هم برا ما بود
اون مداحمونم که چسبیده بود به بابام...دیگه اونم عضوی از خانواده ما شد انگار
هر کاری چیزی داشت به ما میگفتیهو میگفت آقا سید یه چای لطفا
تو راه چند بار مداحی کردن:)که عاااااااااالی بود
اون مشاور مدرسم که میگفتم اومدن...همسرشون هم مداحی میکردن هم به موقش میخندوندن
اونم جالب بودتو راه مدیر کاروان توضیح میداد برامون از اونور مرز..که چجوریه و چیکارا باید انجام بدیم چیکارا نباید انجام بدیم...
ادامش بمونه برا شب وقتی که رسیدیم مهران تعریف میکنم
والا
ایشاله این توفیق نصیبمون بشه معلمتون بشیم.
ایشالا
عجب
چیشده زرایی؟؟
ی" title="
ی" />