یافتن پست: #art

حضرت@دوست
حضرت@دوست



شبي برگرد و با بغض غريب غربتم سركن

عطش مي پرورم در ديده جاي اشك، باور كن

حضرت@دوست
حضرت@دوست

به رسم ماه بنشين رو به رويم آسمان انگيز
دلم را در شب لبخند و زيبايي مسخر كن

حضرت@دوست
حضرت@دوست

زلال از اوج زيبايي سفر كن سمت چشمانم
تمام كوچه را باراني اشك و كبوتر كن

حضرت@دوست
حضرت@دوست

بهاران است اما ذوق فروردين نمي جوشد
درختان دل انگيز غزل را سايه گستر كن

حضرت@دوست
حضرت@دوست

بخوان در نينواي غربتم شور شكوفايي
شكفتن هاي دشت عشق را چندين برابر كن

حضرت@دوست
حضرت@دوست

زبان واژه هايم در سكوتي كهنه مي پوسد
غزل بانو! شكوه شوق و شعرم را ميسر كن

حضرت@دوست
حضرت@دوست

شبي رفتي و در باغ دلم پاييز پاشيدي
شبي برگرد و دل را باغي از گل هاي باور كن

حضرت@دوست
حضرت@دوست
پی نوشت:

گفت: واپسین را آدمی, آگاهی‌ است
گفتم
جز در پرتو آزادی ,
خود (آگاهی) چیست؟
و مگر نه آزادی را (عشق) می‌باید
به انسان, به هستی, به همراه و راه ؟!
گفت: عاشق شدم! , بیا برویم...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
عاشق و شیدا

ای که گلها می شوی , مشک محیا می کنی
زیر لب از چه نظر باز ,تو نجوا می کنی

باغ بستان شده ای , جاذبه ی شهر دلان
ساز دلها میزنی , باز تو حاشا می کنی

قاصدک , باز چرا ,حرف دلت , کم می کنی
ای که تو رونق عشق , بر لب من , وا می کنی

ماه شبها می شوی , ای همه شب در نظرم
شهره ی شهر دلم , عاشق و شیدا می کنی

پنجره به پنجره , با تو , تماشا دارم
آمدی ,خوش آمدی , چشمه , تو , دریا می کنی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من آخر ای صدای سبز عشق، کوچ می‌کنم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
حضرت*عشق
چه روزهای سیاهی که بی تو سهم دلم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
حضرت* عشق
تو با منی و بی توام ببین چه گریه آوره


حضرت@دوست
حضرت@دوست
بیا..بیا
مرا به حال خودم واگذار … خواهم مُرد…

هر که صائب چون صدف بر لب زند مهر سکوت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ندای دل

چند خموش می‌کنم سوی سکوت می‌روم

هوش مرا به رغم من ناطق راز می‌کنی

حضرت@دوست
حضرت@دوست

دریا دور بود وُ ماهی،
به تنگ کوچک‌اش دل بست.
دیگر باور نکرد، قصه‌ی دریا را

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو