عشق اولش شیرینه که عاشق می شوی و لذت می بری
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
چه می دانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد ....
هر کسی تاب توان لحظات عشق رو ندارد
سوء استفاده. مغز از قلب
القلب ليس له علاقة بالحب كما يدعى العامة ، ولكنه مظهر وأداة من المظاهر والأدوات التي يستخدمها المخ لاظهار الحب في الجسم ، وقد يقول العامة أن العين والأذن تعشق قبل القلب أحيانا وهذا به جزء من الحقيقة ؛ فإن المخ الذي به موطن الحب يستقبل الإشارات الصوتية والمرئية عن طريق الأذن أو العين ثم ينفعل به المخ ثم يظهر تأثيرها على القلب ؛ أي أن العين هي المستقبل قبل القلب ولكن العين لا تحب ولكن المخ هو الذي يحب .
قلب به قول عوام ربطی به عشق ندارد، بلکه یکی از مظاهر و ابزاری است که مغز برای نشان دادن محبت در بدن به کار می گیرد و این بخشی از حقیقت است. مغز که خانه عشق است، سیگنال های صوتی و بصری را از طریق گوش یا چشم دریافت می کند، سپس مغز به آنها واکنش نشان می دهد و سپس تأثیر آنها بر قلب ظاهر می شود. یعنی چشم قبل از دل آینده است، اما چشم دوست ندارد، اما مغز دوست دارد
وآخرین کلام...
يقول الناس في الأمثال أيضا أن القلب ينظر إلى الحب على أنه بطولة ، أما العقل الذي هو (تصرفات المخ المعتدلة) فينظر الى الحب على أنه بطالة .. فهذا قمة التطرف والمبالغة في التفكير ، لأن العقل خاصة الفص الأمامي من المخ الذي خلقه الله سبحانه وتعالى في الانسان يميزه عن الحيوان ، وهو مركز الضمير مركز الرصانه أي هو الذي يجعل الإنسان ذا عزيمة قوية واجتهاد ويمنعه عن الرذائل ، وإذا تطرف كثيرا قد يحرم عليه الحب ويجعله بطالة ، لأنه ينظر إليه من منظور أنه يشغله عن تأدية أعماله ويضيع وقته ويجعله منبهراً لا يفكر إلا في محبوبته ليلاً ونهاراً ، ويترك حياته وعمله كما يحدث لبعض المراهقين .
أما نظرة القلب استجاب فوراً ونبض واضطراب بسبب هذا الحب المتمركز في المخ دون أن يأخذ إذنا من الفص الأمامي من المخ المسيطر المتكبر المتغطرس على هذا الحب ، ولذا كان الاعتدال والوسطية في الحب والتصرفات هو أسمى معاني الوجود.
مردم نیز در ضرب المثل ها می گویند که قلب عشق را قهرمانی می داند، در حالی که ذهن که (اعمال معتدل مغز) است عشق را بیکاری می داند. این اوج افراط و تفریط در تفکر است، زیرا عقل به ویژه قسمت پیشانی مغز که خداوند متعال در انسان آفریده او را از حیوانات متمایز می کند و مرکز وجدان و مرکز متانت است، یعنی آن چیزی است که انسان را دارای اراده و همت قوی می کند و او را از رذیله باز می دارد و اگر زیاده روی کند، ممکن است محبت او را بیکار کند، زیرا از این منظر به آن می نگرد کارش، وقتش را تلف میکند، او را خیره میکند و شبانه روز فقط به فکر معشوقش است و مانند برخی از نوجوانان، زندگی و کارش را رها میکند.
و اما نگاه قلب فوراً جواب داد و نبض گرفت و آشفته شد به خاطر این محبت متمرکز در مغز بدون اجازه از لوب پیشانی مغز که کنترل کننده و مغرور و متکبر بر این محبت است و لذا اعتدال و اعتدال. در عشق و اعمال بالاترین معنای هستی است
منم این یادم افتاد
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ