یافتن پست: #236

حضرت@دوست
حضرت@دوست
بی وفایی کرد


بی وفایی کرد، اما خود بگو
با وفا، تا حال، یاری داشتی؟

او نسیم است… او نسیم دلکش است:
دامن شادی به گلشن می کشد.

خار و گل در دیده ی لطفش یکی ست:
بر سر این هر دو، دامن می کشد.

او نسیم است و چو بر گل بگذرد،
عطر گل با او به یغما می رود،

با تن گل گر چه پیوندد، ولی
عاقبت آزاد و تنها می رود…


حضرت@دوست
حضرت@دوست
مرا اینگونه گر خواهی دلت را آشیانم کن



حضرت@دوست
حضرت@دوست
از تو می گویم

غم که می آید در و دیوار شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود

می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار ، شاعر می شود

تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

تا زمانی با توام ، انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم ، دلم انگار شاعر می شود

باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود

گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود



حضرت@دوست
حضرت@دوست
شور پرواز به سر باشد و هم آوازی
در کنارش همه جا، یار پریدن دارد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ناز کن، ناز، فقط مال تو هست و بوده
دلبرم ناز از آن چشم خریدن دارد


صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو