یافتن پست: #236

حضرت@دوست
حضرت@دوست
عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری


حضرت@دوست
حضرت@دوست
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری


حضرت@دوست
حضرت@دوست
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چه سال ها که به پای تو شاخ گل بنشستم
که بشکفی و گلی پیش روی من بنشانی


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تا نهادی گنج راز عشق خود در خاک ما
قدسیان را ملتمس تشریق انسان گشتن است


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دل سوخته

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

آن که ایینه ی صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک
دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت

منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت

شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت

سایه ! ما کشتۀ عشقیم، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
از لب گرم تو می چیدم
گل صد برگ تمنا را
در شب چشم تو میدیدم
سحر روشن فردا را


حضرت@دوست
حضرت@دوست
گر ندهد باغبان رخصت گشت چمن

منکه بخواری خوشم سایه ی دیوار هست


صفحات: 15 16 17 18 19

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو