یافتن پست: #گلستان

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
@zohrab032 -----------
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان

سنج
سنج
زیباترین شهرگلستان؟ [ لینک]




سید ایلیا
سید ایلیا
عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده ست ؟ چرا آب به گلدان نرسیده ست ؟ چرا لحظه ی باران نرسیده ست؟ و هنوزم که هنوزست غم عشق به پایان نرسیده ست ... بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوزست چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده ست؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده ست؟ خداوند گواه ست دلم چشم به راه ست و در حسرت یک پلک نگاه ست ولی حیف نصیبم فقط آه ست و جا دارد از این شهر بمیرم که بمیرم که بمیرم...

سید ایلیا
سید ایلیا
روی زیبای تو را چون مه تابان دیدم لب نوشین تو را چشمه حیوان دیدم
در تکاپوی خیالم قد و بالای تو را گوییا سرو و سنوبر به گلستان دیدم
لحظه ای چشم به رخسارتوچون شدخیره قدرت ذات حق از خلقت انسان دیدم
آنچه می جست زلیخا به تمنای وصال بی گمان یوسف مصر است زکنعان دیدم
در میان همه گلهای چمن روی تورا بهنر از نسترن و لاله و ریحان دیدم
ساعتی پای نهادم به گلستان خیال قمریان را همگی شادو غزلخان دیدم

هادی
هادی
"مصدق در دادگاه لاهه"
مصدق وارد شد و رفت روی صندلی نماینده انگلستان نشست! هر چی نماینده انگلیس بالا و پایین دوید و داد و بیداد که اینجا جایگاه ماست و شما باید اونطرف بشینی, مصدق بی اعتنا دستش رو روی میز گذاشت و سرش رو روی دستش!
همه از این حرکت مصدق حیرت زده بودن!! تا اینکه قاضی وارد شد و نماینده انگلیس با تظلم خواهی به این حرکت مصدق اعتراض کرد! قاضی از مصدق توضیح خواست و مصدق سرش رو بلند کرد و گفت:
جناب قاضی من تنها چند دقیقه بر جایگاه این انگلیسیها نشستم و اینها اینچنین برافروخته اند!! پس ملت من چه باید بگویند که اینها عمریست در سرزمین و جایگاه آنها چمبره زده اند و نمیروند!!
.
.
.
پاسخ زیبا و ویرانگر مصدق چنان تا پایان دادگاه بر فضا سیطره پیدا کرده بود که در نهایت رای به نفع ایران صادر شد و نفت ایران ملی گشت!
.
.
.
بعدها خبرنگاری از "چرچیل" پرسید آیا از خود زیرک تر و سیاستمدار تر میشناسید؟
و چرچیل پاسخ داد: فقط یک ایرانی هست که استاد من در سیاست است "مصدق" !
.
.
.
روحش شاد...

صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو