یافتن پست: #کویر

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تکه ی ابرم چه کنم تشنه ی باران شده ام
عاشق گل های زمین مثل بهاران شده ام

سر براین شانه ی ابران ندهد حال خوشی
دل خوش باریدن و غمخواری خاران شده ام

با ترک خورده ترین لب که نگوید سخنی جز به کویر
محرم اسرار دل تنگ بیابان شده ام

سر به هر کوچه زدن ریختن از پنجره ها
دست به دستان نسیم یار گلستان شده ام

سر به هر خاک زنم محشری از لاله شود
من مقیم حرم قمصر کاشان شده ام

چون مدد می رسدم از نفس روشن آب
پیک ترین قاصد الهام بهاران شده ام

چون که بارید به ایوان دل انگیز غزل
خوش ترین راوی صحرای گل افشان شده ام


حضرت@دوست
حضرت@دوست
وقتی می آیی طلوع میکنم ......
ای نسیم بهاران ..........شب نم هایت را نثار این تک درخت کویر تنهای خیال ارزانی دار .
که فقط به تو می اندیشد ......


fatme
fatme
:هعی
تابستونه خوبی در انتظار سایناست
حسای وجودم میگن اینو

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هنوز شوق دیداری هست ..بین این همه سکوت . نم باران به موجی از خروش در دل کویر ذهن تبدیل میشه . و دوباره سکوت . وانتظار
برای مشاهده تصویر بزرگتر کلیک کنید


حضرت@دوست
حضرت@دوست
زمستان می رود ولی چشم خیس زمین همواره در در جریان است. چه با بغض ابر های بهاری .چه در چشمه زاران. ودوباره در این حوالی بوی خزانی می آید ..از دل این کویر وحشی
برای مشاهده تصویر بزرگتر کلیک کنید


عطی
عطی
تو مثل باران هستی
بارانی از گل
بارانی از مهر
بارانی از لبخند
بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید

حضرت@دوست
حضرت@دوست
با خاطرات تو ورق میزنم هنوز
اشکم گواه هر ورق دفترم شود ............


EDRIS
EDRIS
تو فهرستشونی واسه کار داشتنی
حالا یه لیوان آب خواستنی
میگن دریا گل شده آبشار کویر

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نازنین

پیاده می‌شوم از ساعتی که رفت
دنبالِ راهِ نجات از بهانه‌هام

یک لحظه در تمامِ خودم غرق می‌شوم
کم‌سوترین ستاره‌ی شب‌ها... سلام

دلتنگِ دیدنِ روی تو مانده‌ام
شاید شنیدنِ آن آخرین کلام

انبوهِ ثانیه‌هایی که بی تو مُرد
اندوهِ ماندنِ این حسرتِ مدام

من را به سمتِ تو می‌کشانَدَم
تنها میانِ کویری گلایه‌فام...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نازنین

مثل رگبار ستاره رو تن خشک کویره
لحظه هاي‌ عاشقانه تو چشای تو اسیره

انگاری من و تو امشب روی ابرا خونه داریم
واسه ي خوندن از عشق ما هزار بهونه داریم

دوباره قلب من و تو از تو سینه پر می گیره
هر چی بود از غم غصه با نگاه تو می میره

بزار تا سپیده ي صبح صد تا شعر از تو بسازم
زندگیم رو با یه بوسه پای عشق تو ببازم

با تو بودن نه یه رویا نه دیگه مثل سرابه
این دل من تاقیامت واسه چیدنت خرابه

حضرت@دوست
حضرت@دوست
این بار برای دل تو می نویسم

دیگر نه شمع و مهتاب می شود
روشنای سیاهی ام
نه شعر فروغ و حافظ
همدم تنهایی ام

چشمه سار اشک هایم خشکیده
کویر گونه هایم
گدازه ی عطش پس می دهد

یادم نمی رود!
جلوی چشمانم
دخترکی همه ی احساسم را سر بردی
پیاله ی خونش سرکشیدی

ساز دلم غمگین است
بی تفاوت (م)
حالم همین است


mohamad
mohamad
‏‌شبام سـرد و پر از بادای وحشـی
‌روزام آتیـش تند یه جهنــم
‌چه فرقی می‌کنه شب باشه یا روز؛
‌اونم وقتـی داری جون میـدی کـم کـم



حضرت@دوست
حضرت@دوست
دستم نمی رود بنویسم شکست را
تاوان بی صدایی یک عدّه دست را

آخر چگونه می شود آسوده باز گفت
افسانه ی کذایی این قوم پست را

آغاز پر تلاطم مهمانیِ کویر
زخمی که بر کرانه ی دریا نشست را

سیّاره های گم شده در یک مدار پیر
احرامیان مرده ی آجر پرست را

این قصه ها روایت تاریخ ذهن ماست
یوسف زنی که توی اتاقش نشست را...

یک عمر آزگار گذشته و من هنوز
می خواهم استخاره کنم سال شصت را

این جمله حال شعر مرا می زند به هم:
-باید قبول کرد هر آنچه که هست را-

باید که دست و پای قلم را قلم کنم
باید که روی پا بزنم هر دو دست را...
[لینک]

صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو