Sara
یه سوال ِ ابتدایی بپرسم نخندین 🤭
چجوری برم تو پروفایل خودم؟
از اون بالا که عکسم تو آنلاینیاست میرم 😁
یا از پست ِ خودم
مهاجر
سرگشته ام خدایا حیران و بی نوایم
باری به من نظر کن هرچند بی وفایم
هرچند روسیاهم دلبسته ی شمایم
یارب به من نظرکن مجنون و بی نوایم
من خسته از هیاهو ذکرم شده است هوهو
برمن عنایتی کن در کنج انزوایم
دستی دراز کردم من عاشقانه سویت
برمن اجابتی کن من سائل و گدایم
چون درنماز گویم ایاک نستعین را
حقا که باامیدی جاری شد این ندایم
《یارب به ذات پاکت شب را مگیر ازمن
من باشم و سحرها ذکر خدا خدایم》
این بنده باامیدی کوبیده خانه ات را
حال این تویی ک فضلت دربی گشا برایم
مهاجر همدانی
g.h.o.l.a.m.a.l.i
عین کوچه بن بست متروکه هست اینجا
سال نو مبارک
عین خیابان بی رفت آمد
ان شاءالله همیشه دلتون شادو لبتون خندان روز و روزگارتون بهشتی همیشه سالم و تندرست ایام بکامتون
Tasnim
از این خانوم مجریه المیرا شریفی مقدم خوشم میاد
aliaga
وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ
و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است
سوره "توبه/111"
▪️
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم
حالم حال درختی ست که
زیبا به نظر می رسد
اما !
در حجم نبودن کسی خشکیده...
aliaga
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود میگفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر میداشت مرد توجه نمیکرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خیکها را یکی یکی به دریا میانداخت. در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی».
عه ؟ پس همینجوریه
من که همینطوری میرم تو پروفم.
رو سه نقطه ی بالا سمت راست هم بزنی میتونی بزنی رو تنظیمات و تغییر بدی پروفایلتو.
همینه راهش😹