میگفت
انتظار برای دیدنت را قاب می گیرم
آنرا در کنار پنجره ی اتاقم آویزان می کنم
تا با هر بار طلوع خورشید
بیاد بیاورم که؛
روشنایی " از پی انتظار" زیباست؛
انتظار برای دیدنت را داخل گلدانی می کارم
هر روز نگاهش می کنم
تا یادم بماند که؛
سبز بودن لحظه های امروز، از تجسم دیدار در فرداست،
انتظار برای دیدنت را نقاشی می کنم
رنگ دلتنگی در میان نقشهایم می زنم
و تکرار می کنم نقش انتظارت را
چون قلم موی من،
در جوهری از عشق، اندر دلی شیداست
انتظار برای دیدنت را می بوسم
ودروغ میگفت با همه باور هایش