wolf
دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را
دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال !
از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟
آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد
خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را
چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان
عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را
کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا
قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را
ناصر حامدی
wolf
چگونه سر کنم این روزهای بی خبری را
میان این همه دیوار ، رنج در به دری را
شبیه قصه نویسی شدم که در همه عمرش
پری ندیده و در دل نهاده عشق پری را
برای دیدن تو سالهاست روزه گرفتم
چگونه باز کنم روزه های بی سحری را
به باد سرزنش خلق پشت سرو خمیده
وگرنه تاب می آورد رنج بی ثمری را
برای از تو نوشتن مرا خیال تو کافی ست
اگر رها کند این روزگار فتنه گری را ...
ناصر حامدی
wolf
مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده
شدهام بیرمق و غمزده و تا خورده
اخم کن، زخم بزن، تلخ بگو، سر بشکن
قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده
ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند؟
بس که آب و نمک از سفرهی دریا خورده
عشق، داغ است و دوای تن سرد من و تو
دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟
برسانید به یوسف که سرافراز شدی
هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده
برسانید از او صرف نظر خواهم کرد
نرساند اگر از آن لب حلوا خورده ..
ناصر حامدی