یافتن پست: #ناصر

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان

wolf
wolf
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست



بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را

بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست



یک عمر قفس بست مسیر نفسم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست



حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم

سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست



بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست



بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد

وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست



تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر

در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست



ناصر حامدی

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان

wolf
wolf
بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود

اهل دلی به فکر دل ما نمی شود

قدری بخند گریه برای تو خوب نیست

با اشک درد عشق مداوا نمی شود

بس کن چقدر خیره به امواج می شوی

دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

چشمان من خلاصه ای از اشک های توست

چشمم بدون اشک تو معنا نمی شود

بس کن بخواب، عمر که دست من و تو نیست

این لحظه ها دوباره شکوفا نمی شود

بس کن بخند گریه برای تو خوب نیست

مانند خنده های تو پیدا نمی شود



ناصر حامدی

wolf
wolf
یک نامه ام، بدون شروع و بدون نام

امروز هم مطابق معمول ناتمام



خوش کرده ام کنارتو دل وا کنم کمی

همسایه ی همیشه ی ناآشنا؛سلام



ازحال و روز خودکه بگویم،حکایتی است

یک صفحه زندگانی بی روح و کم دوام



جویای حال از قلم افتاده ها مباش

ایام خوش خیالی و بی حالی ات،به کام!



دردی دوا نمی کند از متن تشنه ام

چیزی شبیه یک دل در حال انهدام



در پیشگاه روشن آیینه می زنم

جامی به افتخار تو با باد روی بام



باشد برای بعد اگر حرف دیگری است

تا قصه ای دوباره از این دست، والسلام!



ناصر حامدی

wolf
wolf
هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است

بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است

بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی

مراقب سخنت باش،شب خبرچین است

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق

شنیده ام که مجازات عشق سنگین است

اگر به نام تو دستی به آسمان برخاست

گمان مبر که دعا می کنند،نفرین است....

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش

که تلخ با تو عزیزم هنوز شیرین است

مرا به خوب شدن وعده می دهی اما

شنیده ام همه ی وعده ها دروغین است

به حال و روز بد پیش از این چه می نالی؟

چه ماجرا که به تقدیرمان پس از این است...



ناصر حامدی

wolf
wolf
گویی به دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد

باران تن خیس تو،باران چشم هایت

باران که باشد زندگی پایان ندارد

هر روز دیدار تو باشد روز عید است

فطر و غدیر و مبعث و قربان ندارد

با من مدارا کن که این سرباز تنها

در سنگرش جز بوسه ای پنهان ندارد

انگشت هایم لای موهایت اسیرند

گاهی رهایی لذت زندان ندارد

دیدار تو خوب است،چون خواب دم صبح

خوابی که آغازش تویی پایان ندارد

امشب تنت مثل دهی برفی ست،گاهی

بی برف بازی زندگی امکان ندارد...



ناصر حامدی

wolf
wolf
ای خفته در نگاه تو جادو ! چه می کنی ؟

آشفته دل ! گره زده گیسو ! چه می کنی ؟



امسال هم گذشت و بهار تو بر نگشت

تنها و دل شکسته لب جو چه می کنی ؟



شب های دل گرفته که خوابت نمی برد

بی بوسه ، بی نفس نفس او چه می کنی ؟



هی مانده در نگاه تو حسرت ! چه می کشی ؟

هی رفته از دل تو هیاهو ! چه می کنی ؟



بیهوده دشت های خدا را قرق نکن

حالا که رفته از دلت آهو ، چه می کنی ... ؟



ناصر حامدی

wolf
wolf
بگو به باد پرش را تکان تکان بدهد

بگو به ابر که باران بی امان بدهد



چه بی قرار و چه بیگانه مانده ایم ، ای کاش

کسی بیاید و ما را به هم نشان بدهد



کسی بیاید و ما را به کوچه ها ببرد

به ما برای رسیدن به هم توان بدهد



بگو ، مگر برساند کسی به گوش خدا

که از نگاهش سهمی به عاشقان بدهد



برای هر دل تنها دلی ردیف کند

به هر نگاه جوان یار مهربان بدهد



خدا که اینهمه خوب است کاش امر کند

کمی زمانه به ما روی خوش نشان بدهد



ناصر حامدی

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو