یافتن پست: #نازنین

خانوم اِچ
خانوم اِچ
روضه هایی که قبول نمیشن):
کامنت):

Saye
Saye
آدمیزاد سختِشه که بگه "به مَن توجه کن". برایِ همین قیل و قال راه میندازه، عصَبی میشه، داد میزنه، قهر میکنه، فَرار میکنه، با خودِش و زَمین و زمان لَج میکنه، برایِ اینکه به چِشم بیاد، برایِ اینکه دیده شه ..
تو فقط میبینی که چِشماشو میبَنده و داد میزنه و هیچی نِمیشنوه؛ اون داره میپَره و دستاشو تِکون میده و میگه "هَی، من اینجام، ببین مَنو!"
داره میگه "به مَن توجه کن .."
و میدونی چقَدر درموندَست این جمله؟ .. سراسَر اِستیصاله .. و وقتی به زبون بیاد؛اگه به زَبون بیاد، دیگه گفتن و نگفتنِش، فَرقی نداره ..



حضرت@دوست
حضرت@دوست
به چشم هایت بگو نگاهم نکنند نازنین
بگو وقتی خیره ات می‌شوم سرشان به کار خودشان باشد!!
نه که فکر کنی خجالت می کشم ها نه
حواسم نیست عاشقت می‌شوم.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یه حس
مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را,
گدای کوی توام همچنین مبین ما را.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دیدم
. بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
و تو دلیل بودنم

اتو کن، نازنین! زیباترین رختِ تمنا را
دلم خواهد ببینم با تو امشب جشن فردا را

کسی با گیسوان مست در بن بست میرقصد
خبر کن شعر را تا سُر کند گیتار رویا را

بزن گیتار تا هر تار گردد یک رگِ رگبار
اتن کن با من و آنگه تماشا کن تماشا را

دگر در روزنامه یک ستون هم شعر عشقی نیست
صدا کن از پسِ دیوار خاموشی غزل ها را

غزل گفتن دلیلی جز غزل گفتن نمی خواهد
بخوان با من! بمان این حرف های تا و بالا را


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چشم خمار

می ریزد از لبان تو بس نازنین غزل،
از آبشار موی تو تا بر زمین غزل.

تا سرخی لبان تو بر واژه ها رسید،
آوه،چه شد،که شد چون انگبین غزل.

چشم خمار تو چون چشمه جاری شد،
غافل از آن که بود اندر کمین غزل.

ابروی چون کمان،تیر نگاه مست،
حقا،که کرده اند خلد برین غزل.

از عشق ما مگو در بیت های ناب،
حاشا،که می شود چون من غمین غزل.

این وزن و قافیه تنها بهانه بود
جانا، تو هستی خود زیباترین غزل


حضرت@دوست
حضرت@دوست
بقولی کسی نیست{-15-}
یهو اس آمد ؟
مخاطب همراه شما در دست رس نیست

همراه اول همیشه باشما

حضرت@دوست
حضرت@دوست
بیا باران

من اینجایم کنار پنجره
بیا بنگر چه بارانی است
نازنین دختر زیبا
تو هم باران زیبای بهاری
بیا اینجا ببین باران چه ها کرده است
چه ارکستری بنا کرده است

و ساز او در و دیوار و سقف و سنگفرش کوچه های ماست
و با مضراب انگشتان چه اهنگی بپا کرده است .
هم نوا با ساز باران باد هم پر هیاهو خنده زن اواز می خواند.
بیا زیبای بارانی

بیا از سقفهای کوته دلگیر جدا گردیم
بیا خود را درون وسعت باران رها سازیم
و سرهامان به سوی اسمان بالا نگه داریم
که تا باران ببوسد گونه هامان را


حضرت@دوست
حضرت@دوست
عشقِ تو

تا که دل خاطره ی عشقِ تو در سَر دارد

دیده اش بارِش افسوس ، چه از بَر دارد

نازنین بارِ دگر قصّه ی خود باز بخوان

این چه افسانه ی عشقیست که آخر دارد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چه بسا شما
اگر بخواهی احساس قلبی خود را بگوید
هنگامی که نازنینی چنین از هم می پاشد خشم نسبت به او را در درون احساس می کند، در دل از او گله می کنم که چرا چنین خوب و زیبا و درست بودی که نقصانت چنین آزار دهنده و دلخراش باشد!
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟؟؟


fatme
fatme
😐😐😐😐😐
اگه بدونین چیکار کردم

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو