یافتن پست: #ناتوان

LOEY♡
LOEY♡
می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد !
شما گوش نکنید ، چون اگر چنین بود از منش و شخصیت هیچکس ،چیزی باقی نمی ماند !
هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش...
نگذار برخورد نادرست آدمها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
اگر جواب هر جفایی ، بدی بود که داستان زندگی ما خالی از آدم های خوب می شد !
اگر نمی توانی آدم خوبه ی زندگی کسی باشی...
اگر برای یاد دادن همان خوبی هایی که خودت بلدی ، ناتوان هستی
اگر خوبی کردی و بدی دیدی...کنار بکش!!! .... اما بد نشو....
این تنها کاریست که از دستت بر می آید...
تو آدم خوبه ی زندگی خودت باش..
و
با وجدانت آسوده بخواب.

فقط خدا
فقط خدا
هیچكس را در زندگی مقصر نمی دانم...
از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه"میگیرم...! بدترین ها "عبرت" میشوند...!
وبهترین ها "دوست"

حرف اشتباهیست كه میگویند با هر كس باید مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنین بود!!!
از منیت و شخصیت هر كس چیزى باقى نمیماند.
هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش. اگر جواب هر جفایى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر نمیتوانى آدم خوبه‌یِ زندگی كسى باشى،
اگر براى یاد دادن تنها همان خوبى‌هایى كه خودت بلدى ناتوانت كردند،
اگر همان اندك مهربانیت را از بر نشدند،اگر خوبى كردى و بدى دیدى، كنار بكش!!!
اما بد نشو...
زیرا این تنها كاریست كه از دستت بر میاید. مهم نیست با تو چه كردند.
تو قهرمان زندگی خودت بمان تو آدم خوبه‌ى زندگی خودت باش
با وجدانت آسوده بخواب. سرت را پیش خدایت بالا بگیر.
و بخاطر همه چیز شاکر باش...:دعا:قلب:)

wolf
wolf
اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم

تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم



سری به مستی نیلوفران صحرایی

دلی به روشنی باغ ارغوان دارم



اگرچه مرده ای ، ای عشق ! نعش نامت را

هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم



چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم

کز این کبود نفس گیر در امان دارم ؟



میان سینه من آتشی است چون فانوس

اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم



عبدالجبار کاکایی

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :

بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.

2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی

دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.

3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت

شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .

4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد

همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.

5-آنجا که غریب ناله ی زار کند

ali
ali
از شهيدبابايى پرسيدند: عباس جـان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت: به نگهبانى دل مشغوليم که غيرازخدا كسی وارد نشود. نگهبان دلت باش

wolf
wolf
در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم



این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟

هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای
طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم

آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم

آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم

جان در ازای بوسه ی تو...حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم

هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم

دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم





شیرین خسروی

فقط خدا
فقط خدا
هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم...
از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه"میگیرم...! بدترین ها "عبرت" میشوند...!
وبهترین ها "دوست"

حرف اشتباهیست كه ميگويند با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنين بود!!!
از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نميماند.
هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش. اگر جواب هر جفايى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر نميتوانى آدم خوبه‌یِ زندگي كسى باشى،
اگر براى ياد دادن تنها همان خوبى‌هايى كه خودت بلدى ناتوانت كردند،
اگر همان اندك مهربانيت را از بر نشدند،اگر خوبى كردى و بدى ديدى، كنار بكش!!!
اما بد نشو...
زيرا اين تنها كاريست كه از دستت بر ميايد. مهم نيست با تو چه كردند.
تو قهرمان زندگی خودت بمان تو آدم خوبه‌ى زندگی خودت باش
با وجدانت آسوده بخواب. سرت را پيش خدايت بالا بگير.
و بخاطر همه چیز شاکر باش...:قلب

wolf
wolf
تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم



اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم

که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم



تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی

و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم



به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم



هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،

به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟



به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است

ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم



کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟

مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم



به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است

سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم؟





حسین منزوی

wolf
wolf
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت

سلام وحال پرسی و شروع خوش زبانیت



فقط نه کوچه باغ ما،فقط نه اینکه این محل

احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت



دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا

چه وعده ها که میدهی به رغم ناتوانیت



جواب کن به جز مرا،صدا بزن شبی مرا

و جای تازه بازکن میان زندگانیت



بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای

سپس سر مرا ببر به جای مژدگانیت



کاظم بهمنی

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
می خواهم کودک باشم !
می خواهم به دورانی برگردم که از بی انصافیِ دنیا سر در نمی آوردم .
روزهایِ خوبی که امنیتِ جهان ، میانِ آغوشِ مادرم بود و تمامِ آرزویم تویِ دستانِ مردانه ی پدرم جا می شد .
که کم آوردنِ من ، نشانه ی ضعف و ناتوانی ام نبود و نیازی نداشتم در نهایتِ بغض و خستگی ، ادایِ آدم هایِ شاد و قوی را در بیاورم .
هرکجا خسته می شدم ، بدونِ هیچ ملاحظه ای می نشستم و از تهِ دلم اشک می ریختم .
زمانی که بغض هایم خریدار داشت و همیشه دستِ نوازشی ، داوطلبانه اشک های کودکانه ام را پاک می کرد .
سخت است در زمانه ای که همه جا درسِ گرگ بودن می دهند ، بد شدن را بلد نباشی ،
که با تمامِ وجودت بخواهی خوب باشی و مهربانی ات را خرجِ آدم های نامهربانِ حوالی ات کنی ...
سخت است وقتی همه به منطق و بی تفاوتیِ شان می نازند ، پر از احساساتِ ساده ی کودکانه باشی .
در روزگاری که برایِ داشتنِ یک زندگیِ خوب ؛
لازم است گاهی اوقات ؛ بی احساس و بی رحم و بد باشی !:هعی



wolf
wolf
هوای صیدِ منِ ناتوان اگر داری
کمان زِ دست بیفکنْ که یک نگاهم بس...{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

ali
ali
‏‏*منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندم*
منم و سینه ی بیمار، ولی میخندم
منم و حسر تِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار…ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار، ولی میخندم
نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست
همه دنیا شده دیوار، ولی میخندم…
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
کَسِ من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار، ولی میخندم*
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه! ، انگار نه انگار… ولی میخندمء



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
کاش آنقدر شیفته ی خوبی و انسانیت باشیم که با پایانِ این ایام ، ارادتمان تمام نشود !
هر کجا ظلم دیدیم ، فریاد کنیم ،
هر کجا مظلوم دیدیم ، دفاع کنیم ،
و هر کجا ناتوان دیدیم ، دستگیر باشیم !
کاش بفهمیم ؛
این مناسبت ها و این ایام ، زمانِ تجدیدِ بیعت با خوبی هاست ،
زمانِ محکوم کردنِ ستم هایِ روزگار ،
نه ابرازِ تاسف ! نه عزاداری !
کاش از بندِ تکرار ، رها شویم و انسانیت را تمرین کنیم .
حسینِ درونمان را سیرابِ وجدان و آگاهی ،
و شمرها و یزیدهایِ درون و دوران را سرکوب کنیم ...
هیچ زخمی ، کاری تر از تکرارِ تاریخ نیست !
ما باید روزگارمان را خالی از ظلم و جهل و اجبار کنیم ،
این است پیامِ عاشورا ...



صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو