rahim
موقعی که تازه جوان شدم و خیال ازدواج به سرم زد مادرم اصرار داشت با دختر باایمان و باحجابی ازدواج کنم که تا آخر عمر یار و یاورم باشد. با همین معیارها هر دختری را که از همسایه و فامیل میشناخت به من پیشنهاد داد اما متاسفانه من تنها به دنبال یاری زیبا بودم.
مدتی گذشت و کسی که به دنبالش میگشتم را یک روز توی خیابان دیدم و در یک نگاه عاشقش شدم. تعقیبش کردم و خانهاش را پیدا کردم. ما زیر یک سقف رفتیم. همسرم زیبا بود اما نه باحجاب بود و نه باایمان.
عاشق او بودم و هرکاری برایش میکردم. وقتی گفت باید خانهمان در محلههای بالاشهر باشد قبول کردم. گفت میخواهم درس بخوانم، قبول کردم و تلاش کردم تا به راحتی به تحصیل بپردازد. حتی موتورم را دادم و برای همسرم ماشین خریدم. روزها همین طور سپری شدند ولی او هر روز بیشتر تغییر میکرد.
او دیگر بهانهگیر شده بود و به هر دلیلی با من قهر میکرد. مشغولیتش با موبایلش بود و من هم انتظار میکشیدم دوباره همان همسر خودم شود اما یک شب روبرویم نشست و از طلاق توافقی گفت که بعدا مشخص شد به خاطر عشقاش به هم کلاسیاش این درخواست را کرده است.میگفت به درد هم نمیخوریم.
هادی
تو سایت های خارجی (گوگل، یاهو، بینگ و...) وقتی عضو میشین شماره موبایل خودتون رو با کد کشور سیو کنید!
بدون کد کشور سیو میکنید وقتی رمزتون یادتون رفت ممکنه براتون رمز ارسال نشه
aliaga
به جای خوندن مطالب چرت و پرت اینو بخونید 2 کلمه چیزی یاد بگیرید.
روزی میرزاکریم آقا بزرگ خان از شاگردان محمدجواد دارخانی به سفارش محمد تقی عبدالهی اصفهانی به همراه آقا میرزامحمد محمدزاده کریم آبادی معروف به میرزاخان و حاج جعفرسبحان ملکی معروف به ملک الخان، خدمت استاد حاج آقا عبدالکریم ابوحجازی معروف به معین العبادی شرف حضوریافتند، ایشان تشریف نداشتند،
همگی برگشتند !!!
Tasnim
ظهر نیم ساعت خوابیدم
شماره های گوشی رو زدن روو تکرارش و خیلی جاها زنگ زدن
لباسهای کمدشون رو ریختن بیرون و پرو کردن
هنوزم از دستشون اعصابم خورده ولی چیزی برای گفتن ندارم
WeT
لطفا موقع رانندگی از گوشی موبایلتون استفاده نکنین
ما که سرمون تو گوشیه، شما هم حواستون به رانندگی نباشه قطعا تصادف میکنیم 😒
خانوم اِچ
حاجی اگه کالاف رو نمیساختن چی !
چجوری باید سرگرممیشدم وای ترسناکه😥
Tasnim
یکی هم اسم رئیس آموزش دانشگاه بهم پیام تبریک داده توو ایتا
روم نمیشه بپرسم تو همونی آیا یا نه.
اسمش اسم خاصیه
مهاجر
دوستان من به نذر دارم میخوام به بچه های ساینا افطاری بدم
لطفا شماره کارت و مخصوصا شماره موبایلتونو برام کامنت کنید
باتشکر
من را بیسواد و لاغر میدانست. من هم طبیعتا مخالفت کردم. حتی غرور مردانهام را له کردم و به او التماس کردم. به خاطر بچهمان و خودم به او التماس کردم که حرف از جداییمان نزند اما او ناراحت شد و بعد از اینکه به من سیلی زد، رفت و …
حالا معلوم شد که مادر میخواست چه بگوید. یار باید یاور باشد او فقط مدتی یار زیبای من بود نه یاور من و حالا میخواهد یار دیگری شود.