یافتن پست: #لیلا

wolf
wolf
کاش در سکوتِ تو
همانقدر "دوستت دارم" باشد
که در اشتیاقِ من...!
{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
گر چه دور خانه ام صدها نگهبان داشتم

باز با غم رفت و آمد های پنهان داشتم



گرچه تنها حربه ام اشک است حالا ، یک زمان

در نگاهم جنگجوهای فراوان داشتم...



از همان روزی که آدم سیب را از من گرفت

پا به پایش در دل تاریخ جریان داشتم..



عشق با من بود.. لیلاوار یا سودابه وار

خوب و بد.. اما به احساس خود ایمان داشتم



داستانم هفت خوان رستم دستان نشد

من ولی اندازه ی سهم خودم خوان داشتم



باز هم دلخوش به این بودم که بادی می وزد

قدر موهایم اگر روز پریشان داشتم...



خوب شد ای شانه ی مردانه از راه آمدی

چند وقتی بود خیلی حس باران داشتم...



{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
تعارف که نداریم
من حسادت می کنم
به لیلای مجنون
و به آیدای شاملو
لعنتی!
تو هم مرا همانقدر دوست داشته باش
من از ورد زبان شدنهای این مدلی
خوشم می آید...!



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
گاهی هم دوست داشتن ها
آن طوری که می خواهیم نیست
نه از دیوانگی خبری هست و
نه از خنده های بلند
نه از سورپرایزهای شیک...
لابه لای ژست های مردانه و زنانه
رنگِ مسئولیت گرفتند
اما این دوست داشتن ها جنسش مرگ ندارد
از همان هایی که صاحبانشان
به پای هم پیر می شوند
نه از هم سیر♥



wolf
wolf
اینجا زنی ...
مستعمره ی قانون مردانه است

که در قفسش ...
با واژه ها، عشق بازی می کند

و با هر شعر، در باور دفتر ...
دموکراسی مرده را سبز می کند!



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
دوست داشتن های قدیم
مشقت داشت
سیلی سرخ داشت

اما
دل پشتش بود
عاشقی پشتش بود
که ماندگار بودند
که ماندگار شدند،،،



wolf
wolf
می آیی
خسته
با چمدانی که گویی
دسته اش به دستانت
قفل بسته
کفش های پوشیده
بند های بسته
می آیی
اما آمدنت،شبیه نماندن
درست شبیه رفتن است...

"لیلا خراسانی فر"{-109-}{-109-}

wolf
wolf
شب
شعرِ
بلندی‌ست
رنگِ احوالِ پریشانِ دلم...!

لیلا مقربی
{-109-}{-109-}{-109-}

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
تعارف که نداریم
من حسادت می کنم
به لیلای مجنون
وبه آیدای شاملو
لعنتی!
تو هم مرا همانقدر دوست داشته باش
من از رسواشدنهای این مدلی
خوشم می آید!*_*

wolf
wolf
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی
آی…مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است
می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگترین آدمها جا بشوی
بعد از این، مرگ نفسهای مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی
مهدی فرجی

زهرا
زهرا
:قلب

از تبار ملکوت
از تبار ملکوت
من با مدل خندیدن حامد تو پدر مشکل دارم {-15-}{-15-}{-15-}{-15-}{-15-}

زهرا
زهرا
|YOU|

از تبار ملکوت
از تبار ملکوت
امروز فیلم پدرو نداد نه؟؟؟؟؟

شرکت هوشمندسازان
شرکت هوشمندسازان
زمین آرام باش

خشمت را به خوشه های گندم بسپار
تا از رویشِ خاک ،، زندگی بروید ،برای فصل لبخند ها !!!!!
زمین
کمی آرامتر ،،،
شوق زیستن را در نگاه کودکان ،تاب لرزیدن نیست ،،،،،
این جا در حوالی زندگی
آرام کودکی میگذرد ،
بی دغدغه یِ مرگ ......
مادری مهر می ورزد ....
بی غوغای دلتنگی ،،،،
پدری از اعجاز دستانِ پر مهرش ،،،
لقمه نانی میروید
بی هیاهوی رنج ،،،،،
زمین آرام باش
کمی مهربانتر ،،،
بر خشت خشت لحظه های اضطراب جوانه های حیات بکار
تا از خنده ی دخترک آفتاب
مهر بروید که
زندگی جاریست در تکاپوی حیات


[ لینک]




صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو