میخواهی بروی؟
خب برو…
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو…
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو…
احساسم اگر نمیرد بی شک مابقی روزهای بودنش را
بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو…
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو…
فقط برو…..
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را میگذاریم، مدام همدیگر را میگزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان میآید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان میآید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را میجود. تنگ نظریم ما مردم.
تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه.
وقتی میبینیم دیگری سر گرسنه زمین میگذارد، انگار خیال ما راحت تر است.
وقتی میبینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست.
انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
یجایی خوندم بعضی عفونتا هست که رسیدگی نشه تبدیل به مننژیت میشه..مننژیتم.ویروسیش خوبه دقیقن همون حالتای که من بهم.دس میده رو.داره ....ولی البته ان شاءلله این نیست ..مننژیت باکتریاییش خطرناکه اول کور و کرت میکنه شایدم فلج ولی در کل کشنده هست ....من هنوز خونمون وضع مالیموندخوب نیست چند ماه اخیر خیلی واقعن ولخرجی کردم....فعلا نمیتونم از بابامم بخام ببرم دکتر...ولی خودم از دارو های گیاهی مصرف میکنم ...ولی فعلا میمونم وضعمون بهتر شه بعد برم تهرون دکت
فقط یک بار حس کردم یک نفر درکم کرد...
تازه با ربهکا به هم زده بودم و حالم خیلی بد بود.
توی کافه نشسته بودم که دختر پیشخدمت به من گفت چقدر بههمریختهام...
ماجرای دعوا با ربهکا و جدا شدنمان را برایش تعریف کردم.
و او در جواب به من نگفت همه درد دارند،
نگفت باید شرمنده باشم که چنین چیزی اذیتم میکند،
نگفت جنبهی مثبت زندگی را ببین،
نگفت که تقصیر خودم است،
بحث مارکوس، نقاش فلج سر کوچهی آگوستین را پیش نکشید،
فقط چهرهاش را در هم کشید و گفت: «آخ...»
همین.
انگار خوب میفهمید که همین درد ساده و پیشپاافتاده چقدر دارد آزارم میدهد...
تنها باری که حس کردم کسی درکم کرد، همان یک بار بود.
همان یک بار...
ولی حال میده حفظ کردنش
ما ی فامیل داشتیم ی عالمه شعر بلد بود سنشم زیاد بودااا هروق میخواست نصیحت کنه شعر میگف کلا با شعر حرف میزد خیلی بانمک بود ولی پارسال فوت شد
ولی حال میده حفظ کردنش
ما ی فامیل داشتیم ی عالمه شعر بلد بود سنشم زیاد بودااا هروق میخواست نصیحت کنه شعر میگف کلا با شعر حرف میزد خیلی بانمک بود ولی پارسال فوت شد
یه "فلج قطع نخاعى" از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، با خجالت ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده...
ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده...
يه "نابينا" از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نميبينه، خورشيد و نميبينه،صبح رو نميبينه.
ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يك روز بتونه نزديكان و عزيزاش و آسمون و زندگى رو با چشماش ببينه...
يه بيمار "سرطانى" دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه...
يه "كر و لال" آرزوشه بشنوه و بتونه با زبونش حرف بزنه...
يه "بيمار تنفسى" دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه...
يه معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره...
الآن مشكلت چيه دوست من؟
دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن
که از قدیم گفتن
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند