یافتن پست: #محمود_دولت_آبادی

یاس
یاس
✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️

روزگار همیشه بر یک قرار نمی‌ماند؛
روز و شب دارد،
روشنی دارد،
تاریکی دارد،
کم دارد،
بیش دارد،
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده،
تمام می شود بهار می‌آید...



✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️
پیشاپیش سال جدید به تک تک دوستان اهالی ساینا تبریک می گم
ان شاالله بهروزی و تندرستی و دلخوش سوغاتی دو بهار
بهار دلها رمضان المبارک
و بهار فصل ها نوروز
برای خودتون و عزیزانتون باشه
درضمن عیدی ما یادتون نره :دی
افطارهاتون دعامون کنید :گل

M
M
برای همدل خود لازم نیست
همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد،
بلکه کافی است اندکی
بر زبان بیاوری تا او همه‌ی تو را دریابد.



آرام؟
آرام برای چه باید گرفت؟
وقتی بمیریم، خود به خود آرام می گیریم!
پیش از آنکه بمیریم که نباید بمیریم!




پ.ن:چه کنیم که قبل از مرگ ، مارا ب قتل رساندند...

نمی دانم تو ملتفت شده‌ای یا نه که بعضی مردها از عمری که دارند، پیرترند ...

📙کلیدر


wolf
wolf
‍ چگونه اما عشق می آید؟
من چه دانم؟
نسیم را مگر که دیده است؟
غرش رعد را چه کسی پیش از غرش شنیده است؟
چشم کدام سر, تاب باز نگاه آذرخش داشته است؟
از کجا می روید؟ در کجا جان می گیرد؟
درکدام راه پیش می رود؟
روبه کدام سوی؟
چه می دانم؟
دیوانه را مگر مقصدی هست؟
بگذار جهان بر آشوبد!




wolf
wolf
برای همدل خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد
بلکه کافی است اندکی بر زبان بیاوری تا او همه‌ی تو را دریابد...



wolf
wolf
عشق
مثل همین بادهای کویریست
مگر نیاید !!
وقتی آمد
چشم ها را کور می کند...




wolf
wolf
ما را مثل عقرب بار آورده‌اند؛ مثل عقرب!

ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می‌گذاریم، مدام همدیگر را می‌گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می‌آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.

اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می‌جود. تنگ نظریم ما مردم.
تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه.
وقتی می‌بینیم دیگری سر گرسنه زمین می‌گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.
وقتی می‌بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست.
انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!




ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
احساس می کنم از کتاب ها می ترسم. هر وقت خود را در میان کتاب ها می بینم، با صراحت بی رحمانه ای احساس نادانی می کنم.
جهل!!! هیهات!!!
با این جهل ثقیل و انبوه،
چگونه می توان زندگی کرد؟
چگونه می توان زندگی را شناخت و توجیه کرد؟
چگونه می توان در سرنوشت آن دخالت داشت؟
چگونه .......



حلما
حلما
وای بر ناامیدانی که ما هستیم ...!
با این نفرت و ناامیدی که چون بدترین بلاها در روح ما مردم رسوخ کرده است و لحظه به لحظه فراگیرتر می‌شود، چه جور آینده‌ای در انتظار ما خواهد بود، چه جور آینده‌ای تدارک دیده شده ؟
جنون، جنون، این مردم دارند دچار جنون نومیدی می‌شوند و وای بر ناامیدانی که ما هستیم ...!

نونِ نوشتن

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو