یافتن پست: #فتنه

حضرت@دوست
حضرت@دوست

ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی
ز دلها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی

منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم‌آوازی
منم بی باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی

ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی
سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی

بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم دل را
به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی


حضرت@دوست
حضرت@دوست
؟
با لب تو جان شکار زلف تست
با رخ تو کار کار زلف تست


چشمۀ خورشید سوی روی تو
حلقۀ شب گوشوار زلف تست

در عروسیّ جمالت عقل را
دست و پنجه در نگار زلف تست

پر ز عتبر شد کنار عارضت
آن نه خطّست ، آن نثار زلف تست

من چه گویم؟ کز رخت روشنتر ست
فتنه کاندر روزگار زلف تست

صد هزاران دل ربودی و هنوز
شست و پنجه در شمار زلف تست

برزر رخسارم از شنگرف اشک
نقش شد کین دستکار زلف تست

عالمی عشّاق را از مرد و زن
آرزو اندر کنار زلف تست

تا زنخدان تو چاه یوسفست
جان ما زنجیر دار زلف تست
[ لینک]




حضرت@دوست
حضرت@دوست

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت

دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
ز آفتاب رخت سایه‌ای بر آن انداخت

رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود
که پرده از رخ تو برنمی‌توان انداخت

من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک
زبان لطف توام باز در گمان انداخت



دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست
در خم گیسوی کافر کیش داری تارها
بهر گمره کردن پاکانست این زنارها

پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست
کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها

فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو
حسن را آری بود اینگونه دست افزارها

آشتی ده با لبم لب را که آزارم به کام
کز پس آن آشتی خوش باشد این آزارها

خارخاری در دلست و غنجهای خون بران
چون کنم چون خود جز این گل نشکند زین خارها

هست در کوی تو بستانهای غم تا بنگری
سبزه ها کز گریه رسته از ته دیوارها



حضرت@دوست
حضرت@دوست
عشق آمد
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت

زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت

شیرین دهنی که از لبش جان میریخت
کفرش ز سر زلف پریشان میریخت

گر شیخ به کفر زلف او ره می‌برد
خاک ره او بر سر ایمان می‌ریخت


wolf
wolf
وقتی یه رابطهٔ بد رو تموم می‌کنید، ممکنه دلتون براش تنگ بشه، اما این دلیل نمیشه اونو به زندگیتون برگردونید!

«دلتنگی» بخشی از «رفتنه»…

0
0
به تو می‌گم که نشو دیوونه ای دل

به تو می‌گم که نگیر بهونه ای دل

من دیگه بچه نمیشم

دیگه بازیچه نمیشم

به تو می‌گم عاشقی ثمر نداره

واسه تو جز غم و درد سر نداره

من دیگه بچه نمی‌شم

دیگه بازیچه نمی‌شم

عقلم زیر پا گذاشتی رفتی

تو منو مبتلا گذاشتی رفتی

به غم زمونه ای دل

منو واگذاشتی ای دل

به خدا منو رسوا کردی ای دل

همه جا مشتمو وا کردی ای دل

هرجا رفتی پاگذاشتی

فتنه برپا کردی ای دل

می دونم تو دیگه عاقل نمی شی

تو دیگه برای من دل نمیشی

من دیگه بچه نمیشم

دیگه بازیچه نمیشم

0
0
فال حافظ مژده‌ای داد که خوشحال شدم
"که ز انفاس خوشش" عاشق این فال شدم
چشم و ابرو و رخ یار چه زیباست، ولی
من گرفتار لب و فتنه‌ی یک خال شدم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
همه از فتنهٔ ایام ز پا افتادند
فتنهٔ چشم سیاهش پی ایام افتاد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شور عشق
عقل مجنون در کف لیلی سپرد..یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک:
فتنه‌ای در پیر و در برنا نهاد]

إِذا أَتى أیلُولُ یا حَبیبَتی

أَسأَلُ عَن عَینَیکِ کُلَّ غیمَةٍ

کَأَنَّ حُبِّی لَکِ

مَربُوطٌ بِتَوقیتِ المَطَر

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه

دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چشمی که نظر نگه ندارد
بس فتنه که با سر دل آرد
آهوی کمند زلف خوبان
خود را به هلاک می‌سپارد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من همان روز که چشمان تو دیدم گفتم

که ز مژگان سیه فتنهٔ فردای منی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم.
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم.

صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو