سید ایلیا
✍در دوران دبیرستان در کلاس شاگرد اول بودم. در منطقه عقبماندهی شهر درس میخواندیم. اکثر همکلاسیها درسخوان نبودند و شیطنت میکردند.
معدل ما هم 16 بود. همیشه فکر میکردم بین این همه بچه درسنخوان و تنبل، آیندهی من تضمین است. اینها بیکار خواهند بود و من شاغل و پولدار! چون من درس میخوانم.
وقتی پای کنکور نشستیم دیدیم چیزی بارمان نبود و کتاب و جزوههای سختی بودند که ما نمیدانستیم از آنها هم سوال میشود و فقط چند کتاب ساده درسی خوانده بودیم.
این همه شاگرد اولی و خوشحالی و امیدواری، خیالاتِ باطل فردی بود که از قیاسِ باطل حاصل کرده بودیم.
مثَل اعمالمان هم، چنین است وقتی دور و بر خودمان این همه بیدین و نماز نخوان و دروغگو میبینیم گمان میکنیم بهشت برای ماست و کسی از ما بهتر نیست.
اما وقتی کتاب خدا و آزمون روز حشر را میخوانیم میبینیم هیچ چیزی بارمان نیست و عمل خیری نداریم و عمل خیری نمیدانیم.
سید ایلیا
🔶🔹 یکی از بهترین راه های ترک گناه اینه که آدم گناه رو عقب بندازه! مثلا تا دیدی شیطان و هوای نفس بهت میگن الان فرصت خوبی برای گناه هست یه دفعه ای بهشون بگو! باشه انجام میدم ولی فقط یک ساعت دیگه! الان نه!
✅ همین که آدم گناه رو بذاره برای یک ساعت دیگه حتما شرایط فرق میکنه و دیگه قدرت نه گفتن رو به دست میاره.
💢 تا خواستی خطایی کنی به خودت بگو یک ساعت دیگه. خواستی سر کسی داد بزنی بذار یه ساعت بگذره. تموم میشه....
🔺 خواستی شهوترانی کنی بذار یک ساعت دیگه! بعد میبینی اصلا تموم میشه خواسته هات!
خواستی غیبت کنی بگو یک ساعت دیگه! و....
سید ایلیا
چرا از شهیدان عقب ماندهایم؟
سپیده زد و رنگ شب ماندهایم؟
شهیدان که بودند و ما کیستیم!
مگر بـا شهیدان نمیزیسـتیم؟
نثار روح مطهر شهدا صلوات
fatme
به پاهای خودت موقع راه رفتن نگاه کن
دائما یکی جلوعه یکی عقب
نه جلویی بخاطر جلو بودنش مغرور میشه
نه عقبی چون عقبه شرمنده و ناراحت
چون میدونن
شرایط عوض میشه
زندگی ما هم همینطوره
دنیا دوروزه یه روز برای تو و یه روز دیگه علیه تو
روزی که با توعه مغرور نشو
و روزی که علیه توعه نا امید نشو
چون هر دوش میگذره
Hana
ی جوری از انتخاب واحد مینالن انگار کنکورعه 😒😬
نسیم
داستان لگد خر و بیسوادی روباه در مثنوی معنوی حضرت مولانا
روباه به شیر گرسنه گفت: تو خر را بکش، منهم سهمی برمیدارم. شیر گفت چطور؟ روباه گفت: به خر بگو ما نیاز به انتخاب سلطان داریم، قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم. شیر قبول کرد و خر را صدا زد، شیر شجره نامهاش را خواند و گفت جّد اندر جدِ من سلطان بودهاند.
روباه گفت: من هم جَد اندر جَدَم خدمتکار سلطان بوده ایم. خر گفت من سواد ندارم و شجره نامه ام زیر سم عقبم نوشته شده. شیر گفت من باسواد هستم و رفت نوشته زیر سمش را بخواند.
خر جفتکی زد و گردن شیر شکست و مرد. روباه پا به فرار گذاشت، خر او را صدا زد و گفت: چرا فرار میکنی
روباه گفت: میخواهم بروم سر قبر پدرم تشکر کنم که نگذاشت باسواد شوم، چون با سوادان بیشتر در معرض لگد خرها هستند...!!