یافتن پست: #طبیعت

fatme
fatme
نیمه شب ها جایی لابلای سکوت طبیعت،
آدم ها تازه نفر به نفر برمی گردند به جلدِ اولشان!!
آن وقت است که اگر چشم هایت را خوب باز کنی میبینی چیزی که از او در گمانت پرورانده ای
صرفا چیزی بوده که خودت دلت میخواسته که باشد نه آنچه که هست.
آدم ها تعلق خاطر که پیدا می کنند دنیا را فقط با دریچه ی چشم های خودشان می بینند و حتی ذره ای نمی خواهند بفهمند جلوی چشمانشان دارد چه می گذرد.
گاهی لازم است رویاهای زیبا و پر زرق و برق را برای نجات یک زندگی نابود کرد و دید که آن طرف مرز باورهایمان چه اتفاقی درحال وول خوردن است!
نیمه شب ها آدم ها برمی گردند به جلد واقعیشان.
آدم هایی که بعضا در کتاب ها بهشان گفته اند:
"خوناشام"!





حضرت@دوست
حضرت@دوست
با دل ساده @من


قصه مون از جایی شروع شد
که تو منو برای تنهایت می خواستی
حال خرابم برات اصلا مهم نبود

منو تو برزخ میدیدی و کیف می کردی
گوشه ی لبت همش خنده بود و دَم نمیزدی
با خنده بی خودِت همش منو عذاب میدادی
بَسمه دیوار دل عاشقم شکست و چیزی نگو

آه از بی معرفتی تو و قلب نامردِت, عشق آبکی
این دل سربزیر من بی تو خوش بود برای خودش
من عاشق بودم و تو در پی نیرنگ و سوء استفاده از من
این همه از در به دری و غصه و ماتم بَس است

دلت از سنگ است و میخ عشق در دلت فُرور نمیره
بی جهت دلم از تب عشق تو خوش بود برای خودش
هر چی به خودم بَد کردم بَسمه و دور شو از من
آره طاقتم تاب شده از نامردی تو ای سنگ دل
چشمات رو ببند که سرابی جز نیرنگ و نامردی نیست

Zahra
Zahra
تصور کنید درحالیکه فنجانی قهوه در دست دارید، فردی از راه میرسد و به شما برخورد کرده و باعث میگردد که قهوه از فنجان بیرون پاشیده شود.
چرا از فنجانتان، قهوه بیرون ریخت؟!
زیرا فنجان حاوی قهوه بود. اگر درون فنجانتان چای وجود داشت، طبیعتا چای به بیرون میپاشید. هرچیزی که درون فنجان باشد، همان نیز بیرون میریزد.
بنابراین وقتی که زندگی به شما تنه میزند و باعث میشود تکان بخورید، آنچه که درون شماست، بیرون میریزد.
از خودتان بپرسید؛ "درون فنجان من چیست؟"
وقتی که زندگی خشن میشود و به شما تنه میزند، چه چیزی از شما بیرون افکنده میشود؟
شادی، سرخوشی، شکرگزاری، آرامش، فروتنی؟
یا خشم، تندی، ناسزا، واکنش‌های خشن؟
کدامیک از درون شما به بیرون میریزد؟
انتخاب با شماست...!
از امروز بیایید فنجان هایمان را با شکرگزاری، بخشش، خوشی، کلام مثبت، مهربانی، ملایمت و عشق به دیگران پر کنیم.❤️

حضرت@دوست
حضرت@دوست
آه چه دیوانه شدم در طلب سلسله‌ای *
در خم گردون فکنم هر نفسی غلغله‌ای

زیر قدم می‌سپرم هر سحری بادیه‌ای *
خون جگر می‌سپرم در طلب قافله‌ای

آه از آن کس که زند بر دل من داغ عجب *
بر کف پای دل من از ره او آبله‌ای

هم به فلک درفکند زهره ز بامش شرری *
هم به زمین درفکند هیبت او زلزله‌ای

هیچ تقاضا نکنم ور بکنم دفع دهد
صد چو مرا دفع کند او به یکی هین هله‌ای

چونک از او دفع شوم گوشگکی سر بنهم
آید عشق چله گر بر سر من با چله‌ای

در گلستان طبیعت ما گل پژمرده ایم
رنگ شادی را ندیدیم در جوانی مرده ایم...




طبیعت بی جان...
دسته ی کاغذ
بر میز
در
نخستین نگاهِ آفتاب
کتابی مبهم و
سیگاری خاکسترشده کنارِ فنجانِ چایِ از یاد رفته

بحثی ممنوع
در ذهن



حضرت@دوست
حضرت@دوست
شعر تویی ،
عاشقانه چون غزلی ،
میخروشی
مثنوی حماسی می شوی ،
میخوابی
آرامشی ،
سپیدی ...


حضرت@دوست
حضرت@دوست
اگر توانستی
زمین را
از چرخیدن به دور خورشید ،
ماه را
از چرخیدن به دور زمین ،
باز داری
من را هم از
دوست داشتنت باز دار
طبیعت من است
دوست داشتن تو ...


حضرت@دوست
حضرت@دوست
پاییز یعنی ،
وقتی تو نیستی ...
زرد می شوم ،
خشک می شوم ،
می افتم ،
میمیرم ...


fatme
fatme
خدایا دوست دارم
توام دوسم داشته باش

صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو