Yasamin
چشم از قلب شکایت کرد.
گفت:تو عاشق میشوی من اشک میریزم
قلب گفت:تو نگاه میکنی و من درد میکشم
حلما
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم
جدایی رو حکایت کن که من زخمیه آن هستم
اگر از زخمه دل پرسی برایش مرحمی بستم
سید ایلیا
عواقب ناشکری در برابر بلاهای کوچک.... برو دیدگاه
شــادی
یکی از سوالاتی که از قرنها پیش هنوز پاسخی نداشته این سوالِ سعدی بوده؛
" چو دوست دشمن است شکایت کجا بَریم ؟! "
سیده شهید حجّاری
خانم فتاح زاده:
زن خوب زن بی خیال است!
سال های اخیر یکی از مهم ترین تمرین های من در زندگی تمرین بی خیال بودن است.
وقتی توی لیست خرید نوشته ام سیر و همسرم به جای یک بوته سیر با یک کیلو سیر برمی گردد، زن غرغروی درونم میخواهد سر خودش را بکوبد به دیوار که آخر بعد چندسال زندگی هنوز نمی داند سیر را بوته ای می خرند نه کیلویی! یکبار من اندازه ننوشتم... اما قبل از اینکه دهانش به غرغر باز شود زن بی خیال درونم لبخند می زند و می گوید: بی خیال! بیا فکر کنیم حالا این همه سیر رو چیکارش کنیم؟ و نتیجه اش می شود یک شیشه پودرسیر خانگی خوش عطر. غز نمی زنم، الکی اوقات تلخی نمیکنم ولی از دفعه بعد سعی میکنم یادم نرود که اندازه هرچیز را بنویسم حتی اگر خیلی واضح باشد.
وقتی از مهمانی برگشته ایم و تا پایمان به کوچه میرسد زن غرغرویی که تمام مدت مهمانی خودش را به خاطر فلان رفتار یا حرف شوهرش خورده می آید دهان باز کند و شکایت کند و تذکر دهد... زن بی خیال درونم سریع دستش را میگیرد که ولش کن! حالا که گذشت! کی یادش می مونه؟ ماهو نگاه کن که چه قشنگه امشب...
وقتی از حرف مادرشوهرم ناراحت شده ام و زن
هادی
به سایت آپانت گفتم اگه تا هفته دیگه پولمونو واریز نکنن ازشون شکایت خواهم کرد