یافتن پست: #سهراب_سپهر

آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی‌کوبد
به بامِ ابر...



[كجاست جای رسيدن
و پهن كردنِ يك فرش
و بیخيال نشستن....]



دور باید شد ، دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاریِ
یک خوشهٔ انگور نبود
هیچ آیینه‌ تالاری،
سرخوشی‌ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد ... دور !

❤️

دلخوشم با نفسی
حبه قندی
چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دل خوشی ها کم نیست،
دیده ها نابیناست



0
0
بی‌اشک
چشمانِ تو ناتمام است
و نمناکیِ جنگل نارساست



wolf
wolf
به چه می‌اندیشی؟
نگرانی بیجاست ...
عشق اینجا و تو اینجا و خدا هم اینجاست ...



wolf
wolf
مثل یک میکده
در مرزِ کسالت هستم ...



0
0
با خود مرا ببر خسته ام از این کویر..

wolf
wolf
من به آغازِ زمین نزدیکم.
نبض گل ها را می گیرم.
آشنا هستم
با سرنوشت ترِ آب،
عادتِ سبزِ درخت!

روح من گاهی از شوق ،
سرفه اش می گیرد
روح من گاهی ،
مثل یک سنگِ سرِ راه
حقیقت دارد...




wolf
wolf
دیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می‌خواند
لیک
پاهایم در قیر شب است...



wolf
wolf
.
یادت

جهان را پر غم می‌کند!...{-128-}



wolf
wolf
ابری نیست بادی نیست
می‌نشینم لب حوض
گردش ماهی‌ها
روشنی
من
گل
آب
پاکیِ خوشهٔ زیست...



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
-او را بگو:
نسیم سیاه چشمانت را نوشیده‌ام.
نوشیده‌ام؛ که پیوسته بی‌آرامم... (:



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
گاه گاهی که دلم میگیرد
به خودم می گویم:

در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟

حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اول و آخر با توست .

و خداوند عشق است...:گمشده



صفحات: 1 2 3 4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو