یافتن پست: #روزگار
·
Ahmad
الان اونجاییم که فروغ فرخزاد میگفت:
" برای زندگی کردن در این گوشه ی دنیا
آدم باید از فولاد باشد تا دوام بیاورد...!!"
الان اونجاییم که فروغ فرخزاد میگفت:
" برای زندگی کردن در این گوشه ی دنیا
آدم باید از فولاد باشد تا دوام بیاورد...!!"
aliaga
زمانه عجیبی شده
دیگه ملت جواب سلام هم نمیدن
طوری ک باید برم در پی وی تک تک کاربرارو بزنم و
قسم حضرت عباسی بدم تا جواب سلام بدن
. .
تف ب این روزگارو گرونیاش.....
دیگه ملت جواب سلام هم نمیدن
طوری ک باید برم در پی وی تک تک کاربرارو بزنم و
قسم حضرت عباسی بدم تا جواب سلام بدن
. .تف ب این روزگارو گرونیاش.....
محسن
گل که باشی باغبانها دست چینت میکنند
سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند
هرگز از این پیله تنهایی ات غمگین نباش
روزگاری میرسد فرش زمینت میکنند
چوب خشکی در بیابان باش اما مرد باش
چوب نامردی اگر در آستینت میکنند
ای درخت پیر
بر این شاخه ها دل خوش نکن
چون که با دست تبر
مطبخ نشینت میکنند
نیشخند دوستان
از زخم دشمن بدتر است
آشنایان بیشتر اندوهگینت میکنند
سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند
هرگز از این پیله تنهایی ات غمگین نباش
روزگاری میرسد فرش زمینت میکنند
چوب خشکی در بیابان باش اما مرد باش
چوب نامردی اگر در آستینت میکنند
ای درخت پیر
بر این شاخه ها دل خوش نکن
چون که با دست تبر
مطبخ نشینت میکنند
نیشخند دوستان
از زخم دشمن بدتر است
آشنایان بیشتر اندوهگینت میکنند
بفرمایید
رها
روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغِ کاران یاد باد
رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد...
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغِ کاران یاد باد
رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد...
aliaga
کاش...
باز معلمی بود و انشاء میخواست..!
"روزگار خود را چگونه میگذرانید؟"
تا چند خط برایش درد دل میکردم ...
باز معلمی بود و انشاء میخواست..!
"روزگار خود را چگونه میگذرانید؟"
تا چند خط برایش درد دل میکردم ...
aliaga
نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت ...
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت ...
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت ...
در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت ...
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت ...
#فاضل_نظری
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت ...
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت ...
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت ...
در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت ...
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت ...
#فاضل_نظری
چی شده
هیچی
کلن همه چی عجیب غریبه
انگار چیزی سر جاش نیس
تقریبا
بددددددد
ن دیگه دراین حدی ک شما میفرمایید