گیره ی موها که بر زلف چلیپایش زده
چوبه ی دارِ مرا امروز، برپا کرده است
صد گره افتاده در کار و دلم زنجیر اوست
تا گره از روسری اش لحظه ای وا کرده است.
تا که دیدم موج گیسویش به روی شانه هاش
دیده ی طوفانی ام همرنگ دریا کرده است
تا خجل گردد مگر یک باره کندوی عسل
غنچه لبهای شیرینش شکوفا کرده است
گاه می آید به خوابم نیمه شب سر میزند
عالمِ بیداری ام را غرق رویا کرده است
ذات ادما شاید بر اثر یسری اتفاقا خراب بشه
یا درست بشه
ذات خراب آلودهگی است که با ماما بدنیا میاد .با سنگ لحد هم از دنیا میره..
عحب
شوهر کرد