سارا
آدمک خسته شدی از چه پریشان حالی؟
پاسی از شب که گذشت است چرا بیداری؟
نه دگر بارش تو قلب مرا سودی هست
نه برای تب من فرصت بهبودی هست
آری این بود تمام من و این بیداری
جان باران چه شده از چه پریشان حالی؟
من و این مزرعه هم باز خدایی داریم
در پس کوچه ی شب حال و هوای داریم