wolf
وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم
دل به تاریکی این پیله چرا بسپاریم؟
سنگ باشیم ولی در تن کوهی مغرور
دست از دشمنی آینه ها برداریم
بعد از این بین سکوت من و لبخند شما
رازهایی که شنیدیم نگه می داریم
تا اگر از غم پاییز پریشان بودیم
دست بر شانه ی دلتنگی هم بگذاریم
بین ما هرچه که عریان شده خاکستر ماست
ما که معشوقگی آتش و گندمزاریم
باد از کوچه ی بن بست خبر آورده
ما دوتا پنجره زندانی یک دیواریم
مهسا تیموری
سکوت شب
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق ازعیار افتاده در این عصرعیاری
چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست ؟ آن من
مبادا لحظه ای حتی مرا این گونه پنداری
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی می کند فریاد یا پژواک جان من !
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی ازصدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگرچه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری
ᴍᴀʜɪ
از دشمنی نترس که آشکارا بر تو حمله میکند، از دوستی بترس که تو را فریبکارانه در آغوش می کشد . . . !^_^
ᴍᴀʜɪ
"دوستی" میان زن و مرد امکان پذیر نیست ،
میان آن دو می تواند شور و احساس ، دشمنی ، پرستش یا عشق وجود داشته باشد ؛ اما ... "دوستی" نه !!
سکوت شب
شهیدی كه بر خاک میخفت
چنین در دلش گفت:
«اگر فتح این است
که دشمن شکست،
چرا همچنان دشمنی هست؟»
pαrмιѕѕ
دشمنی
که صادقانه کینه میورزد
همیشه بهتر از
دوستی است که
ریاکارانه
ابراز محبت میکند....
pαrмιѕѕ
دشمنی کِه راه رو بِهت میبَنده شِرافتمَندانِه تر از دوستیِه که نیمِه راه تنهات میزِاره!
pαrмιѕѕ
دشمنی
که صادقانه کینه میورزد
همیشه بهتر از
دوستی است که
ریاکارانه
ابراز محبت میکند....
pαrмιѕѕ
دشمنی کِه راه رو بِهت میبَنده شِرافتمَندانِه تر از دوستیِه که نیمِه راه تنهات میزِاره!
ᴍᴀʜɪ
آیدای خوشگلم!
مشامم از عطر آغوش تو پر است،
همان عطری که تو ناقلا هیچوقت نمیگذاری به مراد دلم از آن سیراب شوم
دست هایم بوی اطلسی های تو را به خود گرفته است و همه ی پست و بلند اندامت را با پست و بلند اندام خودم حس میکنم حس میکنم که مثل گربه ی کوچولوی شیطانی در آغوش من چپیده ای و من با همه ی تنم تو را در بر گرفته ام احساس دست نوازشگرت
(که این جور موقع ها با من دشمنی دارد)
دلم را از غمی که نزدیک دو سال است تلخیش را چکه چکه میچشم پر کرد
آخر چرا تو نباید الان پیش من باشی!؟
تو همزاد من هستی من سایه ای هستم که بر اثر وجود تو بر زمین افتاده ام، زیر پاهایت و اگر تو نباشی، من نیستم
تو را دوست، دوست، دوست میدارم.
[ احمد شاملو ]
از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
کتاب مثل خون در رگ های من / ص 87