یافتن پست: #خدا

فاطمه
فاطمه
دلم واسه غر زدن به دوستم تنگ شده‌.🤣 چقدر راحت تموم زندگیمو براش میگفتم.:خخخ
یادش به خیر‌ خلاصه.
چقدر دلم میخواست برات امشب حرف بزنم. 🤣🤣💔

ادم چه صمیمیت هایی با بعضیا داره و یهو بووم ناپدید میشه اون دوستی و اون صمیمیت. :خیخ قلبم شکست اصلا.:خیخ

خانوم میم
خانوم میم
چرا دیگ هیچ خبری نیس

فاطمه
فاطمه
بوی منیت میاد از آدما.
منیت هم که بلدین. یعنی اینکه خودمون رو برتر از دیگران ببینیم.
اینقدر منیت داشته باشین تا جهان آگاهتون کنه. 😌😏



Aina
Aina
... .

حسام
حسام
یا الله ...
صبر و شکیبایی زیباترین قانون رسیدن به خواسته‌ هاست،
صبر اوج احترام به حکمت خداوند است و
ما اگه یاد بگیریم صبور بشیم زندگی رو بردیم….

مهاجر
مهاجر
از جنگ جمل که به کوفه برگشت.
اشراف و مردم به استقبالش رفتند.
نماز خواند و به منبر رفت.
فرمود:
خبر دارم که عده‌ای از کوفیان
در این جنگ مرا یاری نکردند،
از آنها گله مندم و ناراحتم.
از آنها دوری کنید
و به آنها اعتراض کنید
که بفهمند حزب خدا کدام طرف اند،
و اهل تفرقه چه کسانی اند.
"مالک‌بن‌حبیب"
رئیس شرطیان کوفه بود.
برخاست و گفت: یاامیرالمومنین
دوری و اعتراض
برای اینها کم است
همه‌ی آنها را باید کُشت!
حضرت سخنش را قطع کرد و فرمود:
سبحان الله؛ مالک!
تند رفتی و از حد تجاوز کردی
و در آتش خشم غرق شدی.
مالک توجیه کرد که: یا علی
گاهی خشم لازم است
تا بر دشمن ظفر یابیم.
فرمود: اینطور هم نیست،
ای مرد به ستوه آمده؛
فرمان خدا این است که کشتن
فقط برای کشتن باشد و بس؛
نه نافرمانی.
حتی خشم هم
در چنین جایی لازم نیست...
‌علی‌علیه‌السلام
| وقعه‌صفین،ج۱،ص۱

یاس
یاس
یا ضامن اهو
در شب تولدت
ضمانتت را خواستاریم
خادم خودت رو دریاب 🤲🤲

نیلوفر
نیلوفر
امیدوارم از نردبان ایمان پایین و

به آغوش خداوند برسید

{-41-}{-35-}{-63-}

마흐디에
마흐디에
این بنده خدا اخبارگو شبکه سه اونجا نشسته هی خبر های تکراری و بازگو میکنه

حسام
حسام
همش تقصیر اونایی که دیشب گفتن دلشوره داریم
کوجان؟

خانوم میم
خانوم میم
خدایا واقعا نمی کشیم..........................
خیریتتو شکر

마흐디에
마흐디에
انقد مه زیاده حتی اتوبوس هام دیده نمیشن
خدایا توروخدا خودت کمک کن{-118-}

خانوم اِچ
خانوم اِچ
رئیسی نمیرهههه خونه های مارو نداده هنووووز

یاس
یاس
هلی کوپتر حامل ریس جمهور وزیر خارجه و امام جمعه تبریز
دجار حادثه شده -هادی-

@hadi
جوابگو باش

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
يک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که می‌باريد ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته بايد توجه داشت که اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى ميان سفيدپوستان و سياه‌پوستان در آمريکا بود. مرد جوان آن زن سياه‌پوست را به داخل ماشينش برد تا از زير باران نجات يابد و بعد مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت و از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.

زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست.. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آورده‌اند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون:
«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد بسيار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو