راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای
کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر ای آینه در معرض آه آمده ای
از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده ای
چه کنی با من و با کلبه درویشی من
تو که مهمان سراپرده شاه آمده ای
می تپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده ای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمده ای
شهریارا حرم عشق مبارک بادت
که در این سایه دولت به پناه آمده ای
خیلیا این روزا حال هوای دلشون عین جو ناپایدار هست کمی ابری با کمی وزش باد با کمی باراندگی با کمی رعد برق با کمی تگرگ واویلا ب روزگار کمی کمی حال همه رو می گیره.
پس بازم به ما که داییم حق همشون و خورده برای خودش سند گرفته .تو زمین مامانم تجاوز کرده بود که از اون روز به بعد همش کارشون شده دادگاه البته مامانم و داییم.چندسالیه قهریم .ابجیم هم رفته برای ابطال ماترکه شکایت کرده که سند داییم باطل شه و دوباره تقسیم ارث کنن
وجودت متعالی
خب شاید چشمامون ضعیف بوده
استکان کوچیک رو ندیدیم
آها