یافتن پست: #تو

마흐디에
마흐디에
غذای امروز سمانه رو دیدم
دلم خواست
ماکارونی درست کردم.:هعی

Niaz
Niaz
اے کاش به جاے همه

می شد که در این شهر

این حال به هم ریخته‌ام

را تو ببینی...

استامینوفن ۳۲۵
استامینوفن ۳۲۵
منم سرما خوردم ، گناه دارم ، و بیکارم
به منم پیام خصوصی بدین

فاطمه
فاطمه
, 🌱

حسام
حسام
امشب بین آش گوجه و سیرابی که از صب مونده بود حق انتخاب داشتم. من هم گفتم اینا که بالاخره آش اضافه میارن پس بزار علی الحساب سیرابی را بزنم. حدسم درست بود و آش اضافی اومده ولی معده من دیگه جا نداره..به نظرتون آخر شب هم می شه آش خورد؟!

فاطمه
فاطمه
الان ساعت از ۱۲ شب نگذشته ولی حس میکنم ذهنی مَستَم. :|


دانلود موزیک



حسام
حسام
بعد از ظهر رفتم چرت بزنم.👻خواب هادی 😐 را دیدم که یه گیم نت داره و من پشت مانیتور {-110-}نشستم. هادی هم داشت پرسه می زد. دقیقا نمی دونم چه غلطی می کرد ولی فکر کنم داشت برا من قهوه {-78-}آماده می کرد.پشت سرم دو نفر نشسته بودند. {-134-}حس کردم ازفک و فامیلای هادی هستند.شاکی شدم که آقا ما داریم کار تخصصی {-2-}می کنیم پس اینا اینجا په کار می کنند؟! یه دفعه پسر خالم{-160-} اومد در گوشم گفت : نگران نباش اینا هم مثل شما از کاربران درجه یک هستند.(پسر خاله ام اصلا تو این وادیا نیست از کجا اومد نمی دونم!!) منم گفتم آره ارواح عمم .کاربر درجه یک!! {-187-}

فاطمه
فاطمه
حوصله م سر رفت دیگه.
بشینم برنامه ریزی کنم تا خوب شدم از کجا شروع کنم کارا رو. {-174-}
کاش یه کم منظم پیش ببرم کارامو آخه. {-118-}
نصف بدبختیام از شروعای نیمه تمامه. :خسته

خانوم میم
خانوم میم
ولی من اینقد از ارسلان قاسمیذخوشم نمیاد

?
?
رنگین کمون☺️


rahim
rahim
در زمان قاجار ، درکنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت.
امام جماعت ان مسجد می گوید: شخص روضه خوانی را دیدم کـه هرروز صبح بـه مسجد می آمد و بـه اهل سنت ناسزا میگفت…
و این درحالی بود کـه افراد سفارت و تبعه ان کـه اهل سنّت بودند ، برای نماز بـه ان مسجد می آمدند.



روزی بـه او گفتم:
تو بـه چه دلیل هرروز همین روضه را می‌خوانی و همان ناسزا را تکرار می کني؟
مگر روضه دیگری بلد نیستی؟!

او در پاسخ گفت:
بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم کـه روزی پنج ریال بـه من می دهد و می گوید همین روضه رابا این کیفیت بخوان.
از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را بـه من بدهد…
فهمیدم کـه بانی یک کاسب مغازه دار است.



بـه سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم
شخصی روزی دو تومان بـه من میدهد تا در ان مسجد چنین روضه اي خوانده شود.

پنج ریال بـه ان روضه خوان می‌دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم.
باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه!!!! معلوم شد کـه از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این کیفیت مخصوص و...

rahim
rahim
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست ! خدمتکار برای سفارش گرفتن بـه سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟

خدمتکار با توجه بـه این‌که تمام میزها پرشده بودو عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت: 35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید …



خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده هاي‌‌‌ بستنی هاي‌‌‌ دیگران آورد و صورت حساب را بـه پسرک دادو رفت ، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را بـه صندوق پرداخت کرد و رفت…

هنگامی کـه خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز درکنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی کـه میتوانست بستنی شکلاتی بخرد !



شکسپیر چه زیبا می گوید:
بعضی بزرگ زاده میشوند، برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون این‌که بخواهند با خود دارند ..

rahim
rahim
دو گدا در خیابان نزدیک کُلوسیُو شهر رم کنار هم نشسته بودند. یکی از انها روی زمین صلیبی گذاشته بودو دیگری یک ستاره داوود. مردمی کـه از آنجا رد می شدند بـه هردو نگاه میکردند ولی فقط در کلاه گدائی کـه صلیب داشت پول مینداختند…



کشیشی از آنجا میگذشت؛ مدتی ایستاد و دید کـه مردم بـه گدائی کـه ستاره داوود دارد کمکی نمی کنند.
جلو رفت و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ این جا یک کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک جهان هم هست. پس مردم بـه تو کـه ستاره داوود داری بـه خصوص کـه درست نشستی بغل دست گدائی کـه صلیب دارد چیزی نمیدهد. در واقع از روی لجبازی هم شده بـه او پول می‌دهند نه بـه تو !



گدائی کـه ستاره داوود داشت بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد بـه گدای صاحب صلیب و گفت:

هی “موشه” نگاه کن ببین کی آمده بـه برادران “گلدشتین” بازاریابی یاد میده؟

«خانواده گلدشتین؛ خاندانى ثروتمند و یهودى تبار بودند»

마흐디에
마흐디에
توروخدا دعا کنین امسال فرهنگیان قبول شم برممم
دیگه توان ندارم این درسارو دوباره بخوننممممممممم

استامینوفن ۳۲۵
استامینوفن ۳۲۵
تصور کنید خانمتون واستون ناهار اورده ، میای قاشق اولو بخوری یهو یه تار مووووی بلند وسط برنجا با قاشقت میاد بالا
واکنشتون چیه؟

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو