یافتن پست: #تو

rahim
rahim
«به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم ؟ گفت: کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی ، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی ، بیدار نمی شود.»

...
...
هم مهربونه، هم جذاب. هم حد و حریم خودشو میدونه هم چشمای قشنگی داره. به وقتش شوخی میکنه به وقتش جدیه و بلده چطوری کاریزماتیک رفتار کنه...
من از کسی اسم نبردم، ولی اسمش اومد تو ذهنت...
مگه نه؟

...
...
‏یه آقایی دیروز مهمونمون بود، داشت با پسرش تو آلمان حرف میزد. از مسابقه‌ى تنیس پسرش اینجورى پرسید:
- بابا برنده شدى یا برندگى رو گذاشتى واسه مسابقه‌ى بعد؟

فن بیانش‌رو خیلى دوست داشتم.
اینجورى حرف بزنید با اطرافیانتون
نیاز دارن بهش...

حسام
حسام
و گفت:
«مرا در مقامی مدار که گویم من و تو.
مرا در مقامی دار که در میان نباشم، همه تو باشی...»

عطار؛ تذکرة الأولیاء

√ محسن قـوامــی
√ محسن قـوامــی
ماه
از لابه‌لای انگشتان ابر
سُر می‌خورد
توی حوض
ومن شالی از ستاره  می‌بافم
می‌اندازم دور گردنش








دانلود موزیک



...
...
‏اگه باهاش حالت خوبه
‏اگه مهربونه
‏اگه ذوق‌و تو چشمات میاره
‏اگه میفهمدت و میتونی کنارش خودت باشی!
‏اگه پا به پاش میتونی بی پروا دیوونگی کنی،
‏دلیل خنده های از ته دلته...
‏دستاشو بگیر!
شاید دیگه هیچوقت نتونی این حس و با کسی تکرار کنی...


دانلود موزیک



...
...
خوشحالی یک احساس بی‌مانند نیست. اما احساسی است که از بچگی می‌خواستم به جای تمام دیگر احساساتم، با آن ظرف ذهنی توخالی‌ام را پر کنم.

خوشحالی یک احساس زرد رنگ است که مدتی است فهمیده‌ام، همیشه به دنبال آن دویدن، تباه کننده‌ی حیات ارزشمندیست که موقتا امانت گرفته‌ام. خوشحالی، خوشبختی نیست. خوشحالی فقط یکی از رنگ‌های آن است.

آدم کم‌کم یاد می‌گیرد، تمام احساساتش، آن‌ها که یکی‌یکی و گاهی با هم، ظرف ذهن را پر می‌کند را بپذیرد و اصلا اسم این پذیرفتن شاید آرامش است.

آرامش، این ملکه‌ی نازک نارنجی ذهن!

هادی
هادی
کی تازگیا پاسپورت گرفته؟ چجوریاس؟ پارسال من هرچی زور زدم پاسپورت زیارتی هم نتونستم بگیرم!

√ محسن قـوامــی
√ محسن قـوامــی
برات يكیو آرزو میکنم که بیشتر از هرکس دیگه ای به دلت میشینه و باعث میشه از ته دل بخندی.
یکی که باعث شه چشاتو رو میلیاردها آدم دیگه ببندی، غذاتو با اشتها بخوری
همه چیز برات قشنگ تر باشه!
یکی که باعث پیشرفتت باشه؛
واسه رسیدن به هدفات كمكت كنه و باهم پیشرفت کنید و هرروز موفق‌تر باشین!
یکی که باعث شه دیوونه باشی و شادی رو زیر پوستت احساس کنی!
یکی که حاضر نباشی با هیچی تو دنیا عوضش کنی!
برات یکی رو آرزو میکنم که باعث شه واسه همیشه با زندگی آشتی کنی. :)

رها
رها


:هق

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


📿 🤲🏻
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج و ألْـفَـرَح🌤

rahim
rahim
درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .

rahim
rahim
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار

rahim
rahim
روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!

گفت:معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.

گفتند:…

آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید

گفت:آری جزئ نخست اعتماد بر خدای است ،عزوجل،دوم آنچه مقدر است بودنی است،سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.

حسام
حسام
👻معصومیت های از دست رفته !!
هیچ وقت اولین دروغی 🌶 که شنیدم از یادم نرفته وشاید به این دلیل بود که هنوز معصوم بودم. حدود دو یا سه سالم بود 👶تو عالم بچگی به پدر 🧔 پیله کرده بودم که منم با خودت ببر بیرون 🛵و هر کاری می کرد نمی تونست از دست من خلاص شه. برای همین یه ترفندی زد و گفت برو و از مادرت 🧕اجازه بگیر و بیا بریم. رفتم و برگشتم دیدم بابا رفته ؟!! 🏍 چون هنوز مفهوم دروغ را نمی دونستم تا چند دقیقه مات و مبهوت بودم و دلیل این رفتار را نمی دونستم. بله عزیزان همه انسانها با طینت پاک به دنیا میان و آرام و آرام معصومیت خودشونو از دست می دن تا جایی که خیلی از🔥 ناهنجاری ها براشون عادی می شه. مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید. 😉
امضاء : خودم 🌹

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو