یافتن پست: #تردید

...
...
:دکتر

ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
من بریدم قبول کن سخته
زندگی با چشای روشن تو
همش احساس شک همش تردید
اضطراب یه روز رفتن تو

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من از این مردم خو کرده با تاخیر می ترسم



از آن فردای وهم آلود از تقدیر می ترسم

من از بی مهری آیینه با تصویر می ترسم

تمام راه ها بر جاده ی آسودگی ختم اند

از آن پایی که خواهد رفت در زنجیر می ترسم

تب خورشید را از من مگیر ای ابر هر جایی

مسلمانم ولی از سایه ی تکفیر می ترسم

میان ماندن و رفتن اسیر دست تردیدم

عنانم دست تو ای دل که از تدبیر می ترسم

کدامین چشمها برجاده ی موعود خواهد ماند

من از این مردم خو کرده با تاخیر می ترسم


پلازامگ
پلازامگ
اندروید 12 بدون تردید مهمترین و انقلابی‌ترین نسخه از این سیستم عامل است که در طوط چندین سال گذشته توسط گوگل عرضه شده است. حالا با عرضه رسمی این نسخه و انتشار آن برای اکثر گوشی‌ها می‌توانیم به شکل دقیق‌تر و کامل‌تری با امکانات تازه اندروید 12 آشنا شویم. [ لینک]




نسیم
نسیم
ادامه داستان امتحان عشق
من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد .
اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد
اما به آهستگی گفت ” ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ ”
بی‌اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم .
تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا ۴۰ ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود .
اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند
دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام .
از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند
و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوتم می کرد .
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید
وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید .
دیگر به خود تردید راه ندادم .
کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد
از همان لحظه فهمیدم که

حضرت@دوست
حضرت@دوست

یه ساغرو پیمانه و دلدار نشاید
پیمانه بباید زد‌‌ و تردید نباید.

fatme
fatme
بدون تردید از نظر من یکی از طعمای بهشتی طعم ذرت مکزیکیه🙁🥺

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یاد تو

از من غزلی مانده و از تو اثری نیست
در خانه ی تنهایی من، هیچ دری نیست

«مجنون » شدنم دستِ خودم بود عزیزم
جز من به خدا عاشقِ دیوانه تری نیست

بگذار و برو فکر نکن بی تو...عجیب است
در رفتنِ تو هیچ غم و دردسری نیست

من حبسِ خودم هستم و تردید ندارم
دور و برِ من جز «منِ تنها» خطری نیست

در هر غزلم عشق نشسته است کنارم
اما به خدا ذره ای از تو خبری نیست


صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو