یافتن پست: #بهمن

سکوت شب
سکوت شب
نــــه حوصله ی دوســت داشتن را دارم
نــــه میخواهم کسی دوستم داشته باشد
ایـــن روزها ســـردم مثل دی… مثل بهمن… مثل اسفند… مثل زمـــستان
احــساسم یـــخ زده… آرزوهایم قــندیل بسته…
امیــدم زیر بهمن ســرد احساسم دفن شده…
نـــه به آمـــدنی دلخوشم و نـــه از رفـــتن کسی غمگین…
ایـــن روزها پـــر از “ســکوتم”

wolf
wolf
به اخمت خستگی در می رود ،لبخند لازم نیست

کنـــــار سینی چــــای تـــــو اصلا قند لازم نیست



همیشـه دوستت دارم ـ بــــــــه جــــــان مــادرم ـ امــــا

تو از بس ساده ای ، خوش باوری ، سوگند لازم نیست



به لطف طعم لبهای تو شیرین می شود شعرم

غــــزل را با عسل می آورم ،هرچند لازم نیست



مرا دیوانــــه کردی و هنــــــــوز از من طلبکاری

بپوشان بافه های گیسویت را ،بند لازم نیست



"به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را "

عزیزم ، بس کن ، از این بیشتر ترفند لازم نیست



فدای آن کمانهای به هم پیوسته ات ، هر یک ـ

جـــدا دخل مـــــرا می آورد پیــوند لازم نیست



بهمن صباغ زاده

wolf
wolf
شانه را در هوس زلف کجت آزردم

بار کج بود که بر شانه به منزل بردم



اشک ، لبهای پُر از زخم مرا تر میکرد

عوض بوسه فقط زخم زبان میخوردم



با دل تنگ به امید فرج میرفتم

باز با سر به دل سنگ تو برمیخوردم



مست میکردم و دنبال خودم میگشتم

آنقدر مست ، که گاهی به خودم میخوردم



دور باطل زدم و باختم و بازی را

در همان نقطه ی آغاز به پایان بردم



دم رفتن، نفسی تنگ در آغوشم گیر

چادر گلگلی ات را کفنم کن، مُردم



بهمن صباغ زاده

wolf
wolf
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد

لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد



دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی

هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد



حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت

- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد



با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی

هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد



حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است

شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد



بهمن صباغ زاده

wolf
wolf
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت

سلام وحال پرسی و شروع خوش زبانیت



فقط نه کوچه باغ ما،فقط نه اینکه این محل

احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت



دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا

چه وعده ها که میدهی به رغم ناتوانیت



جواب کن به جز مرا،صدا بزن شبی مرا

و جای تازه بازکن میان زندگانیت



بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای

سپس سر مرا ببر به جای مژدگانیت



کاظم بهمنی

wolf
wolf
پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست

دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست


همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان

مثله این بود به یک رود بگویند: بایست!


مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر

فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست


در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون

در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست


دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه

معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست



کاظم بهمنی

wolf
wolf
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!

کاظم بهمنی

wolf
wolf
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود



آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم

مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود



مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید

خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود



هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله ؛ تقصیر تو هر چند نبود



شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول

بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود



مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

جای آنها که به دنبال تو بودند نبود



بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد

اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود



آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته !

کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود



کاظم بهمنی

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت



از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت



رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!

پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت



مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت



مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس

یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت



ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت



ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش

امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت



دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد

دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی... دلم رفت



کاظم بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم

پـیـششـان سـر بـر نمی آرم ، رعایت می کنم

همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده نمـاند بـر درخـت

مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم

این دهـــــان بـاز و چـشم بی تحرک را ببخش

آنـقــدر جــذابـیـت داری کـه حـیـرت می کـنـم

کـم اگـر با دوسـتـانم می نشینم جـرم تـوست

هر کسی را دوست دارم در تـو رؤیـت می کنم

فکر کردی چیست مـوزون می کند شعـر مـرا؟

در قــدم بـرداشــتـن هـای ِ تـو دقـت می کـنم

یـک ســلامـم را اگـر پـاسـخ بـگـویی مـی روم

لـذتـش را بـا تـمـام شـهــر قـسـمـت می کنم

ترک ِ افـیـونی شبیه تو اگـر چه مشـکـل اسـت

روی دوش دیــگـــران یـک روز تـرکـت می کـنـم

تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت

می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم





کاظم بهمنی
{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن



نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک "

نتوانست، بنا کرد به توهین کردن



زیر بار غم تو داشت کسی له می شد

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن



آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام

که نمانده است توانایی نفرین کردن



"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی

گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن



"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست "

خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!



وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!

اشتباه است مرا دورتر از این کردن



کاظم بهمنی

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست



این ستاره به همه راه نشان می داده ست

حال نوبت که رسیده ست به ما یادش نیست



قصه ام را همه خواندند؛ چگونه ست که او

خاطرات من ِ انگشت نما یادش نیست؟!



بعد ِ من چند نفر کشته، خدا می داند

آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست



او که در آینه در حیرت ِ نیم خودش است

نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست



صحبت از کوچکی حادثه شد، در واقع...

داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست!





کاظم بهمنی

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
شرمی‌ست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه !



چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت

درخواست می‌کنم نروی، التماس نه!



از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است

من عابری«فلک»زده‌ام، آس و پاس نه



من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ِ ما

با هم موازی است ولیکن مماس نه



پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است

از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!





کاظم بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
لبت " نه " گوید و پیداست میگوید دلت " آری"

که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری



دلت می آید آیا از زبانی اینهمه شیرین

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان رانی؟



نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری



تو را چون آرزوهایت همیشه دوست خواهم داشت

بشرطی که مرا در آرزویِ خویش نگذاری



چه زیبا می شود دنیا برای من اگر روزی

تو از آنی که هستی ، ای معما! پرده برداری



محمد علی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید



رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست

چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید



به کف و ماسه که نایاب ترین مرجان ها

تپش تبزده نبض مرا می فهمید



آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید



ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید



خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد

ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید



من که حتی پی پژواک خودم می گردم

آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید



محمدعلی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو