یافتن پست: #بهمن

wolf
wolf
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم



دلم برای خودم تنگ می شود آری :

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم



نشد جواب بگیرم سلام هایم را

هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم



چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم, انگار کوه کن بودم



من آن زلال پرستم در آب گند زمان

که فکر صافی آبی چنین لجن بودم



غریب بودم , گشتم غریب تر امّا:

دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم



محمدعلی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست



گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست



قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو

گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست



آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست



من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست



فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز

که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست



محمدعلی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سال ها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا که بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت

خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن! ابر مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن، سال هاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام

ها به کجا میکشی ام خوب من ؟

ها نکشانی به پشیمانی ام



محمدعلی بهمنی

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب



تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه

چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب



تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب



مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا

چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب



چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی،ها میکنم هرشب



تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب

حضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شب



دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب



کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!

که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب



محمدعلی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب

می دانم اری نیستی اما نمی دانم

بیهوده می گردم بدنبالت، چرا امشب ؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف

ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه ها را ، یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم ، تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم ، بی تو، تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب



محمدعلی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
از زندگی، از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام...

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید...

از حال من مپرس که بسیار خسته ام



محمدعلی بهمنی
{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شرمده بودم

یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که

او سرسپرده می خواست ، من دل سپرده بودم

یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد

گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد

کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم



محمد علی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم

کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم



تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟

همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم



تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی

و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم



تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم

به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم



زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟

چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟



نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند

که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم



محمد علی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم

کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم



تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟

همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم



تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی

و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم



تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم

به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم



زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟

چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟



نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند

که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم



محمد علی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم

حتّی اگر به دیده رویا ببینیم

من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست

بر این گمان مباش که زیبا ببینیم

شاعر شنیدنی است ولی میل ،‌ میل توست

آماده ای که بشنوی ام ، ‌یا ببینیم

این واژه ها صراحت تنهایی من اند

با اینهمه ، مخواه که تنها ببینیم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات ، شبی

بی خویش ، در سماع غزل ها ببینیم

یک قطره ام ، و گاه چنان موج می زنم

در خود ، ‌که ناگزیر ی ، دریا ببینیم

شبهای شعر خوانی من بی فروغ نیست

اما تو با چراغ بیا تا ببینیم





محمد علی بهمنی

از کتاب "شاعر شنیدنی است"{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
حال من خوب است حال روزگارم خوب نیست
حال خوبم را خودم باور ندارم خوب نیست

آب و خاک و باد و آتش شرمسارم می کنند
این که از یاران خوبم شرمسارم خوب نیست

روز وشب را می شمارم ؛ کار آسانی ست ؛ حیف
روز و شب را هرچه آسان می شمارم خوب نیست

من که هست و نیستم خاک است ،خاکی مشربم
اینکه می خواهند برخی خاکسارم خوب نیست

ابرها در خشکسالی ها دعاگو داشتند
حیرتا! بارانم و بایدنبارم خوب نیست!

در مرورخود به درک بی حضوری می رسم
زنده ام ، اما خودم را سوگوارم خوب نیست

مرگ هم آرامش خوبیست می فهمم ولی
این که تا کی در صف این انتظارم خوب نیست ...



محمدعلی بهمنی

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز



تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ

رفاقتی است میان من و تو و پاییز



به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من

به جوی تشنه ی رگ های من بریز بریز



نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند

چه صادقانه تو با من نشسته ای-من نیز



اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین

مطیع برق پیام توام، بگو برخیز



مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان

که وا نمی شود این قفل با کلید گریز



محمدعلی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
ماجرای من و تو، باور باورها نیست

ماجرایی است که در حافظه ی دنیا نیست



نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم

ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست



تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن

جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست



شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست



من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!

ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست





محمدعلی بهمنی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
پژواک خودم بودم و
خود را نشنیدم
اے هر چه صدا،
هر چه صدا،
هر چه صدا....
«تـــو»

"محمدعلی بهمنی"

wolf
wolf
بَدی متولدین فروردین ، اردیبهشت ، خرداد ، تیر ، مرداد ، شهریور ، مهر ، آبان ، آذر ، دی ، بهمن ، اسفند
اینه که نمیخوان باور کنن عقایدشون ربطی به ماه تولدشون نداره!:)

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو