تا عشق و رندیست کیشم یکسان بود نوش و نیشم
من دشمن جان خویشم گر او بود دشمن من
ملک جهان تنگنایی با عرصه همت ما
خلد برین خار زاری با ساحت گلشن من
پیرایه خاک و آبم روشنگر آفتابم
گنجم ولی در خرابم ویرانه من تن من
ای گریه دل را صفا ده رنگی به رخسار ما ده
خاکم به باد فنا ده ای سیل بنیان کن من
وی مرغ شب همرهی کن زاری به حال رهی کن
تا بردلم رحمت آرد صیاد صید افکن من