به نظرمممم اره میشد خب اون منو میخاست که شب خواستگاریم در به در من بود داداشش میخاست بیاد حرف بزنه... در کل دوس داشتنی ترین فرد بود تو زندگیم ....ولی من دیر فهمیدم اگه زود میفهمبدم منو میخاد نمیذاشتم که همچین اتفاقی بیفته.... خدا رحمتش کنه خدا میدونه چیا کشیدیم فهمیدیم مرده خدا مرگ جوونی رو نصیب هیچ کس نکنه من خودم از مدرسه اومدم شنیدم تا اسمشو شنیدم سرم گیج رفت افتادم زمین تو مراسماش نای ناله نداشتیم خیلی بد شد.... ولی دوس دارم برشگردونم خیلی
هیچی اختلاف داشت با نامادریش راش نمیدادن مخصوصا پدرش.... اواره بود این ور اون ور بمیرم براش غریب بود غریبم رفت.... سر همین بحثای خونوادگی خودشو خلاص کرد.... قرص خورد