یافتن پست: #گیسوانت

مهاجر
مهاجر
چند روزی می شود ، مثل خزر توفانی ام
من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام

سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست
حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام

صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است
شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام

ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من
امپراطور کبیر دوره ی ، یونانی ام

بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام
من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام

نوجوانم کرده چشمت ، این خود نوستالوژی است
سخت بیتاب تب عشقی ، دبیرستانی ام

بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من تپش های تنی ، با روح سرگردانی ام

کور خواهم کرد چشمی ، را که دنبالت کند
با غرور و غیرتی ، در خون کردستانی ام

جشن می گیرم اگر، در خانه ام مهمان شوی
با خودت خورشید من شو ، در شب مهمانی ام

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو را می‌نگرم تا کنارم بنشینی
و دست‌هایم را در گیسوانت ..من نهان سازم
چون نسیم
چون راز جهان



حضرت@دوست
حضرت@دوست


گیسوانت در باد منتشر می شد
در کنارت ترا می نگریستم
آفتاب می سوزاند
دریا می سوخت
تو حرف می زدی
من گوش می دادم

می خندیدی
ساکت می شدی
می اندیشیدی
دست در دست من قدم می زدی
راه تمام می شد
ترا نمی دیدم
زمان سال تا سال می گذشت
ترا از دور دست ها
خیلی دور ها
تماشا می کردم

حضرت@دوست
حضرت@دوست


نمی دانم چه چیزی بود
در گیسوانت
باد بود که دیوانه وار می وزید
یا شاید چشمانم آنگونه می دید
هر حالت گیسوانت را
دوست داشتم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای که روی مه تو

چشمت ای روح و روان کرد زمینگیر مرا
گیسوانت همه شب کرده به ذنجیر مرا


حضرت@دوست
حضرت@دوست
آنچه در آینه ی حسن جمالت دیده ایم{-76-}
ما غلط پنداشته ایم{-73-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست

عطر گیسوانت با نسیم سحر گاهان چه کرد ؟
که چنین دیوانه وار ....
در گوش هر گل پیچکی .نوای عاشقانه می سراید


حضرت@دوست
حضرت@دوست

وقتی از تو می نویسم ..
انگار .
نسیم عطریاس گیسوانت را در کوچه باغ دلم به بازی میگیرد ............


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو{.....}شور غزل های حافظی.که در قلّه ی عشق اِستاده ای
ومن ....... سرمستی..از بوی عطر گیسوانت که با نسیمی از گذر ما عبور میکند


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دنیای این دیوانه

امشب کنارم گیسوانت را هویدا کن
دنیای من را بار دیگر خوب و زیبا کن

با دوری‌ات غمگین نکن اشعار یارت را
با عطر عشقت درد شعرم را مداوا کن

دائم هوای ساحلم درگیر دلتنگی‌ست
آغوش گرمت را برایم مثل دریا کن

هر شب مرا در عالمی دیگر ببر ای عشق
با ناز چشمت ذهن من را غرق رویا کن

وقتی که باشی شور عشقت دائما برپاست
پیوسته در دنیای این دیوانه غوغا کن


حضرت@دوست
حضرت@دوست


مست چشمانت شرابش ناب بود
سینه ام از دیدنش بی تاب بود

تا رسیدم در شب گیسوی تو
تازه فهمیدم وجودم خواب بود

از کمند ابروانت گوی عقل
گم شده در بند آن پرتاب بود

از کمان گیسوانت تیر جست
خورد بر قلبم هدف چون آب بود

کشتی رخسار من را غرق کرد
این چه سنگین گونه ام سیلاب بود

درد مندم - آه - درمانش توای
من ندانستم که دق الباب بود

عاطف از نادانی خود غم مخور
بنده ای دربند و او ارباب بود



حضرت@دوست
حضرت@دوست
تمام شعرم بوی عطر گیسوانت را میدهد


صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو