#نوای-عشق
حسرت که دلی در طلب یار بماند............وز آن غم هجر دیده ی خونبار بماند
روزی که دلی بسوخت و اشکی جاری..........در دام و قفس جان به سر ِ دار بماند
#سودای-عشق
کردهام باز به آن گریهٔ سودا، سودا
که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا
ساقیامشبچهجنون ریختبهپیمانهٔ هوش
که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا
محو اوگشتم و رازم به ملاء توفانکرد
هست حیرانی عاشق لبگویا،گویا
داغ معماری اشکمکه به یک لغزیدن
عافنذر آوارگی شوق هوایت دارم
مشت خاکیکه دهد طرح بهصحرا، صحرا
دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب
ای سرموی توسرکوب ختنها تنها
دور انسان به میان دو قدح مشترک است
تا چه اقبالکند جام لدن یا دنیا
تا تقاضا به میان آمده، مطلب رفتهست
نیست غیر ازکف افسوس طلبها، لبها
بیدل این نقد به تاراج غم نسیه مده
کار امروزکن امروز، ز فردا، فردایتها شد ازین آبله برپا، برپا
#ای-عشق-عزیز
وقتی منو دل تو زندگی عشقو شناختیم
از رنج و غمش دم نزدیم سوختیم و ساختیم
انگار من و دل برده ی غم زاده ی عشقیم
چون هر دوتامون زندگی رو یکسره باختیم
ای عشق عزیز ای همسفرم بی تو نمیخوام دل بمونه تو سینه ی من
بی عشق و جنون زندگی سرده دل عابر مسته کوچه گرده
پیوسته به تو همه وجودم تنهام نذاری خدا نکرده