يك روز تو را خواهم دزديد
پاي همه چيزش هم می ايستم
اصلاً گروگانت ميگيرم
يك داستانِ پليسیِ عاشقانه ..
تيترِ يكِ اخبار ميشويم ..
صداي دوست داشتنم را به گوش دنيا خواهم رساند
از آنها "تو"را ميخواهم
در قبالِ آزادي ات ..
آزادت ميكنم به شرطی كه مالِ خودم شوی
ديوانه شدم نه..؟
من حتي برای داشتنت،
به اين اراجيف هم فكر ميكنم ..
در این هنگام بود که روباه پیدا شد.
روباه گفت: سلام!
شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید، ولی مودبانه جواب سلام داد.
صدا گفت: من اینجا هستم، زیر درخت سیب...
شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی!...
روباه گفت: من روباه هستم.
شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو...
روباه گفت: من نمیتوانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکردهاند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ببخش!
اما پس از کمی تامل باز گفت:
- "اهلی کردن" یعنی چه؟
روباه گفت: تو اهل اینجا نیستی. پی چه میگردی؟
شازده کوچولو گفت: من پی آدمها میگردم. "اهلی کردن" یعنی چه؟
روباه گفت: آدمها تفنگ دارند و شکار میکنند. این کارشان آزارنده است. مرغ هم پرورش میدهند و تنها فایدهشان همین است. تو پی مرغ میگردی؟
شازده کوچولو گفت: نه، من پی دوست میگردم. نگفتی "اهلی کردن" یعنی چه؟
همیشه رفتگرها خیلی برام محترم هستن؛
چون عمیقا معتقدم میتونستن با زحمت بسیار کمتر، از راه خلاف درآمد خیلی بهتری داشته باشن ولی باز این شغل کم درآمد و سخت رو انتخاب کردن.
مظلومن و هیچ سروصدایی ازشون نیست؛ کمپینی هم برای حمایتشون ایجاد نمیشه!
مرسی..