روباه گفت:
کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.
اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی
من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود
و هر چه ساعت جلوتر برود
بیش تر احساس شادی و خوش بختی می کنم.
ساعت چهار که شد
دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن.
آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم!
امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی
من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟!
هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد.
آدم بزرگها ارقام را دوست دارند....
وقتی با ایشان از دوست تازهای صحبت میکنید....
هیچوقت از شما راجع به آنچه اصل است نمیپرسند.
هیچوقت به شما نمیگویند ...
که مثلا آهنگ صدای او چطور است؟
چه بازیهایی را بیشتر دوست دارد؟
آیا پروانه جمع میکند؟
بلکه از شما میپرسند: چند سال دارد؟
چند برادر دارد؟
وزنش چقدر است؟
پدرش چقدر درآمد دارد؟
و تنها در آن وقت است که خیال میکنند او را میشناسند.
در این هنگام بود که روباه پیدا شد.
روباه گفت: سلام!
شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید، ولی مودبانه جواب سلام داد.
صدا گفت: من اینجا هستم، زیر درخت سیب...
شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی!...
روباه گفت: من روباه هستم.
شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو...
روباه گفت: من نمیتوانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکردهاند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ببخش!
اما پس از کمی تامل باز گفت:
- "اهلی کردن" یعنی چه؟
روباه گفت: تو اهل اینجا نیستی. پی چه میگردی؟
شازده کوچولو گفت: من پی آدمها میگردم. "اهلی کردن" یعنی چه؟
روباه گفت: آدمها تفنگ دارند و شکار میکنند. این کارشان آزارنده است. مرغ هم پرورش میدهند و تنها فایدهشان همین است. تو پی مرغ میگردی؟
شازده کوچولو گفت: نه، من پی دوست میگردم. نگفتی "اهلی کردن" یعنی چه؟
آدم بزرگها ارقام را دوست دارند....
وقتی با ایشان از دوست تازهای صحبت میکنید....
هیچوقت از شما راجع به آنچه اصل است نمیپرسند.
هیچوقت به شما نمیگویند ...
که مثلا آهنگ صدای او چطور است؟
چه بازیهایی را بیشتر دوست دارد؟
آیا پروانه جمع میکند؟
بلکه از شما میپرسند: چند سال دارد؟
چند برادر دارد؟
وزنش چقدر است؟
پدرش چقدر درآمد دارد؟
و تنها در آن وقت است که خیال میکنند او را میشناسند.