Ahmad
آهها بادند و با باد میروند
اشکها آباند و به دریا میپیوندند
اما به من بگو:
عشق وقتی فراموش میشود به کجا میرود؟
"گوستاو آدولفو"
Ahmad
کوشیدم بوی تو را
از سلولهای پوستم بیرون کنم
پوستم کنده شد
اما تو بیرون نشدی
کوشیدم تو را به آخر دنیا تبعید کنم
چمدانهایت را آماده کردم
برایت بلیط سفر خریدم
در اولین ردیف کشتی برایت جا رزرو کردم
وقتی کشتی حرکت کرد
اشک در چشمانم حلقه زد
تازه فهمیدم در اسکلهام
تازه فهمیدم آنکه به تبعید میرود منم
نه تو.
Ahmad
__
یارِ من ای یار
پیچیدهام در سطرهای قدری تنگتر ازآغوشمان
گرفتهام بغل به بغل بهانه
تا از تو بنویسم هنریتر از شعر!
بهبه
چه بوسههای فراتنی که پرسه میزنند دور لبهایم.
کشیدهام در کوچهها
ردِ پاها و اغمای حضور در موربِ انتظارها
آه
ای خیالِ من
قاصدکِ من
با پریهای ورپریده نپر!
برهنگی هراسانتر از نوریست لمیده در تاریکی
بقایایم را نسوزان
و چرب کن بلوغت را به انتظارِ فرداها
صبر میپذیرد تخیل این رویای هزارساله.
یار ای یار
به دندان بردهام مالیخولیای تنهایی را
هیچ لذتی در این کبود
بیشتر از با تو بودن نمیارزد.
"مب آهو"
Ahmad
" تو چه دانی که پس هر نگه سادهی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمیست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بیتو دگر
از جهان دورم و بیخویشتنم
تا جنون فاصلهای نیست ازینجا که منم."
Ahmad
قهوهات را بنوش و باور کن
من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی
که به تکرار میکشد فالم
محمد علی بهمنی
عالی
مرسیتم🌼