یافتن پست: #873

حضرت@دوست
حضرت@دوست


ای کاش که در کنج دلت جایم بود
ای کاش که همچون غزلی در کتبت جایم بود

ای کاش که در این دنیای شلوغ
گوشه ای از آن قلب رئوف جایم بود

ای کاش که همچون مرغ عشقی بی پناه
درکنج سرایت اندر قفسی جایم بود

عمریست که از عشق تو مجنون و غمینم
ای کاش که در قسمتی از حافظه ات جایم بود

همه شب تا به سحر ناله فراوان کردم
ای کاش که در سر ورق دفتر عشاق جایم بود

ناز چشمان تو برد از سرم هوش و حواس
کاش که در گوشه چشم نگرانت جایم بود

شب تا به طلوع از غم دوری تو میگفتم
گفتا که ای کاش در نظرش جایت بود

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دام عشق

ناز چشمان تو را از جان خریدارم هنوز
شمع رویت را چو پروانه گرفتارم هنوز

چشم من یک لحظه از چشمان تو غافل نشد
جلوه ی چشم ترا با خود به سر دارم هنوز

از همان روزی که از سینه برون کردی مرا
بر سر کویت چو رندان غزلخوانم هنوز

من به دام عشق تو هر دم در آتش سوختم
در میان آتش عشقت چه سوزانم هنوز

در گلستان خیالت گشته ام گمگشته ای
من دراین بستان چرا مانند یک خوارم هنوز


صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو