یافتن پست: #873

حضرت@دوست
حضرت@دوست
男人喜欢的才是真爱
و تو همانی که مانند نداشت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام


حضرت@دوست
حضرت@دوست
مترسک

میخواستم بعد از تو دنیا را بسوزانم
دیروز را ، امروز و فردا را بسوزانم

میخواستم آتشفشانی سهمگین باشم
یک باره قلب خیس دریا را بسوزانم

یک نیمه ام شیطان و نیم دیگرم زن بود
باید درونم روح حوا را بسوزانم

حالا تمام شهر با من دشمنی دارند
بعد از تو باید شهر رسوا را بسوزانم

اینجا مترسک ها کماکان حکم می رانند
برگرد تا این آدمک ها را بسوزانم

از شعر هم بعد از تو بیزارم ، نگاهم کن
تا رد غمگین هجاها را بسوزانم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !


حضرت@دوست
حضرت@دوست
عابر دیوانه

سهم من بار دگر دیده‌ی بارانی شد
وای، بوسیدن تو حسرت طولانی شد

باز هم عابر دیوانه‌ی این شهر شدم
ذهن من از غم تو غرق پریشانی شد

فصل سرمای غمت کاش به پایان برسد
بعد تو شهر دلم سرد و زمستانی شد


تا به کی ابر بلاخیز غمت می‌بارد
کوچه از دوری چشمان تو طوفانی شد

اندکی حال پریشان دلم را دریاب
سهم من بار دگر دیده‌ی بارانی شد


صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو