باران عاشقانه.
میشود عاشق ِچشمانِ سیاهی شد هنوز
میشود دلبسته ی طرزِ نگاهی شد هنوز
اخـــم واکن نـازنینم بـر غــــم دنیا بخند
میشود با خنده ای درمانِ آهی شد هنوز
کوچه های بیکسی تاریک وسرد وبی نشان
با محبت میشود فانوسِ راهی شد هنوز
زیر باران عاشقانه دست در دستان هم
تشنه ی بوسیدنِ از رویِ ماهی شد هنوز
میشود مـرهـم بــروی زخمهای کهنــه بود
بی پناه و خسته ای را سرپناهی شدهنوز
که تا زخمی ز دل بردارد ومرهم نهد بر آن؟
من همچون شمع گریان
سوختم در آتش حسرت
نشد پروانه یی بر گرد این آتش ببازد جان
ندیدم دیده یی از مهر ریزد قطره ی اشکی
ندیدم از وفا دستی که با دستان بیامیزم
من این آوای دردم را کجا خوانم؟
من این بارغم دل را کجا ریزم؟