من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچلهها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندمزار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم، میبینم!
من به این جمله نمیاندیشم
به تو میاندیشم!
ای سراپا همه خوبی
تکوتنها به تو میاندیشم
همهوقت
همهجا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم!
تو بدان این را
تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو، بهجای همه گلها، تو بخند!
…
تو بمان با من، تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!
بخشی از پیام مهر رابشنوید.