یافتن پست: #452

حضرت@دوست
حضرت@دوست
***شیدا***

الهی به مستان جام الست
به عشق آفرینان شیدا و مست

دل پیر دانای ما شاد کن
از این محنت ودرد آزاد کن

کرم کن تویی شاه درماندگان
تویی تو خداوند این بندگان

شفایش ببخشای این بنده را
بیاور به لبهای او خنده را


حضرت@دوست
حضرت@دوست

دلدادگی را واژه واژه می سرایم
وانگه برای واژه معنا می گذارم

در عالم معنا حدیث درد عشق است
لیکن برای عشق منها می گذارم

خط می کشم بر آرزو های محالم
دیدار را پایان دنیا می گذارم

دیگر نگو عارف حدیث عشق و مستی
ور نه بروی دفترت پا می گذارم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
در فتح چشمان تو ......

از نبردی نابرابر باز می گردم! دریغ
دیر فهمیدم که دنیا عرصه ی جنگ من است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ساحل چشمات

به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش، از آب و گِلی دیگر

طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دام عشق

ناز چشمان تو را از جان خریدارم هنوز
شمع رویت را چو پروانه گرفتارم هنوز

چشم من یک لحظه از چشمان تو غافل نشد
جلوه ی چشم ترا با خود به سر دارم هنوز

از همان روزی که از سینه برون کردی مرا
بر سر کویت چو رندان غزلخوانم هنوز

من به دام عشق تو هر دم در آتش سوختم
در میان آتش عشقت چه سوزانم هنوز

در گلستان خیالت گشته ام گمگشته ای
من دراین بستان چرا مانند یک خوارم هنوز


صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو