donya 👩👧👦
دیروز یک و هشتصد دادم به آرایشگاه موهامو کراتینه کردم
برگشتم خونه گفتم خوب شده ؟
بابام گف شبیه کبوترهای خیس شدی
wolf
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ای است
و قلب
برای زندگی بس است
wolf
در جستجوی عشق ، اما بی چراغم!
عشقی نشد یار دلم ، اما چرا غم؟
در برگریز غصه و توفان تردید
پیچیده بوی حسرتی در کوچه باغم
جای کبوترهای شادی ، بر درختان
من میزبان غم خبرهای کلاغم
رفتی ، تمام گرمی ات از زندگی رفت
از هُرم حزن انگیز این شب گریه ، داغم
سرداب دلسردی ، سکوتی مثل مرداب
مرگ است شاید آنکه می آید سراغم...
مرضیه خدیر
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه مردم، غم نان نه
شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه
کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل ما را ، پشیمان نه
سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه
یکی فریاد می زد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه
یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم
که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه
برای او که کشتن را صلاح خویش می داند
تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه
دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!
کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه!
گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی این بار جمع ما پریشان، نه!
به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم «آری»
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: «نه»
کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما «تل آویو» است، تهران نه!
محمد حسین ملکیان