یافتن پست: #هجران

حضرت@دوست
حضرت@دوست

آتشی زد شب هجران به دل و جان که مپرس

خانوم اِچ
خانوم اِچ

آتشی در سینه دارم شعله ام یکسر ازآن
زنده ازآنم که گردم همچو خاکستر ازآن

مانده درسینه سخنها فرصتِ اقرارنیست
می نویسم بهرِ این بر سینه ی دفتر ازآن

هیچکس از حالِ دل هرگز نپرسیده ولی
این یقین دارم، نباشد حالِ کس بهتر ازآن

خواب بر چشمت مبارک ای ز دردم بیخبر
ایخوشا دَردی که بامن گشته همبستر ازآن

تا به کی فریاد باید، من ز هجرانت کِشَم؟
تا به کی بایست بنشیند به دل خنجر ازآن؟

برده ای از من دلم را تا که دلدارم شوی
بهرِ این باشد که میگویم به تو"دلبر" ازآن

رَسمِ دلداری نباشد بیخبر ماندن ز دوست
بیخبرماندی زحالم، پس نپرس دیگر ازآن

از گُلِ عشقی که بوده حاصلم در باغِ عمر
مانده برگی زرد بر جا و گُلی پَرپَر ازآن

از تو میسوزم ولیکن عالمی در حیرت اند
ازچه شادانم چنین هرلحظه روشنتر ازآن

عشق معنا میشود آنگه که شد عاشق فنا
گِردِ هر شمعی همین خواهد زرّین پَر ازآن

شعله راگیرم گُواهِ عشق، درخود سوزی ام
خود تو مختاری ،کُنی انکار و یا باور ازآن...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای خدا این وصل را هجران مکن


حضرت@دوست
حضرت@دوست
بیا جان شب هجران نگر حال پریشان


حضرت@دوست
حضرت@دوست
در غم غربت

زين گونه‌ام كه در غم غربت شكيب نيست
گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
در شبِ هجران مرا پروانهٔ وصلی فرست
ور نه از دَردَت جهانی را بسوزانم چو شمع


حضرت@دوست
حضرت@دوست

چه خواهی از سر من ای سیاهی شب هجران
سپید کردی چشمم در انتظار سپیده

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شب هجران

دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن


حضرت@دوست
حضرت@دوست
شکایت شب هجران که می تواند گت
حکایت دل ما با نی کسایی کن


صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو