LOEY♡
قلمت را بردار بنویس از همه ی خوبی ها
زندگی، عشق، امید
و هر آن چه برروی زمین زیباست
گل مریم
گل رز
روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی هایش، زیباست
wolf
تصمیم گرفته ام
هر چه تو را
به یاد من بیندازد
دور بریزم
فقط یکی بگوید
با چای اول صبح
با سیگار آخر شب
با خلوت بعد از ظهر خیابان
با خانه های پلاک چهل و چهار
با نیمه ی تابستان
با آخر بهار
با اولین برف
با درخت غرق شکوفه
با باران
با باران
با باران
چه کنم؟...
مریم نوابی نژاد
wolf
همه مستیم ولی کیست که عاشق باشد؟
با دل گم شده از خویش موافق باشد؟
بستر باغچه گرم است که مریم شدهایم
کیست در داخل مرداب ، شقایق باشد ؟
وقت شادی همه لبخند تو را میبوسند
خوشتر آن دوست که همشانهی هق هق باشد
فرصت آینه سنگ است بزن تا شاید
پشت آیینه خداوند حقایق باشد
عشق،دریای جنون است و خطر، میبایست
دل در این ورطهی پر حادثه قایق باشد
گوهرت را به کسی بخش که لایق باشد
نه که دل دل زدنت، آینهی دق باشد
هخا هاشمی
wolf
باران به بغض یک زن تنها نیاز داشت
شیشه برای گریه فقط " ها " نیاز داشت
آهش دوباره شیشه ی درمانده را گرفت
زن بغض کرده بود و کسی را نیاز داشت
انگشت روی شیشه کشید و نوشت : غم
"غم" گریه شد دورنش و حالا نیاز داشت _
سر روی زانویش بگذارد که هق هق اش
جایی برای دفن صداها نیاز داشت
باران به شیشه خورد و غمش خورده شد ، وبعد
دل ، درد می کشید و مداوا نیاز داشت
دلشوره ای گرفت و شبش تلخ تلخ شد
چون ماهیان تشنه به دریا نیاز داشت
زل زد به جاده ، سرخ شد و پرده را کشید
جیغ بنفش پرده تماشا نیاز داشت
این بغض لعنتی که امانش نداد ، رفت...
یک زن به شانه های تو این جا نیاز داشت ...
مریم آرام
wolf
امشب که بغض دارم و شور سه تار نیست
از من به جز نوشتن شعر انتظار نیست
شل میکنم فقط گره ی روسریم را
از بغض لعنتیم که راه فرار نیست!
شومینه روشن است و تعجب نمیکنم
وقتی که به هوای بهار اعتبار نیست!
لم می دهم که بشنوم اخبار روز را
وقتی دلم برای کسی بیقرار نیست!
این پرده را کنار بزن تا بگویمت
در باغچه، نشانه ای از برگ و بار نیست
باید بپرسم از همه ی مردمان شهر
بر شاخه ی درخت شما هم بهار نیست؟!!
"مریم آرام "
wolf
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!
خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!
آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!
زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!
حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول
هیچ کس حالی شبیه من به جز "قیصر" نداشت!
مریم آرام