نسیم
سوار هواپیما شدم
بغل دستیم گفت اولین بارته سوار میشی؟
گفتم چون خیلی استرس دارم میپرسی؟!
گفت نه چون این بیست و هفتمین باری بود
که به مهماندار گفتی :
من فلکه اول شهر پیاده میشم
fatme
من پولدار ترین آدمای این شهرو دیدم که یه ماشین معمولی سوار میشن.
عاشق ترین آدما رو دیدم که حتی یه استوری هم از عشقشون نمیذارن.
خیر ترین آدما رو دیدم که اصلا هیچکس نمیشناستشون.
با کلاس ترین آدما رو دیدم که یه گوشی معمولی داشتن.
با معرفت ترین آدما رو دیدم که هیچوقت دم از رفاقت و معرفت نمیزدن.
گاهی نمیشه واقعیتو از ظاهر خوند
سید ایلیا
☝️علت نزول انسان از بهشت به دنیا
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز !!!»
سید ایلیا
حاج همت خیلی بچهها را دوست داشت .
چھ قبل از عملیات چھ بعد از عملیات .
بخصوص بعد از عملیات ؛ هرجا کھ میدیدشان ،
بین راه و در شهر ، سوارشان میکرد
میرساندشان . یا ازشان میخواست
اگر نکتهای ، اشکالی ، ضعفی در عملیات
دیدهاند ، یا اگر پیشنهاد مفیدی دارند ،
روی کاغذ بنویسند و بھ او بدهند . .
همهشان را با علاقھ میخواند و یادداشت
میکرد . توی همان دفترچھ معروفش
یادداشت میکرد ؛ برای هر موضوعی
صفحهای را در نظر گرفتھ بود و هربار
کھ حرفی پیش میآمد دفترچهاش را
در میآورد و میگفت : بچهها نظرشان این است !
- شهیدمحمدابراهیمهمت🌱
fatme
خره بی صاحابو همه سوار میشن🚶♀️
سید ایلیا
وقتی چشم باز کرادم تو خرابه ای بودم دست و پامو بسته بودن
گوشی و اسلحموازم گرفتن تا حالا ندیده بودمشون جز یکیشونو که چهرش آشنا بود برام!همونی که شک داشتم بهش !همونی که در درگیری دستگیر شد و جرم ثابت نشد و آزاد شد!
یکی از اون افراد وقتی داشت سیگارشو روشن می کرد بهم گفت
-خب بگو چه حسی داره شب عروسیت بری اون دنیا و برگردی؟ هان؟
خب کارآسمونی نبود پسر سرهنگو روز عروسیش از پا در بیاریم هرکس جای تو بود ۷کفن پوسوندع بود
+چرا خواستید منو بکشید من که نمیشناسمتون چرا ؟ بدی کرده بودم که قصد جونو کردید؟ من نمیشناسم تون
-هه تو نه ولی بابات خیلی بدی کرد عمرمون تو زندون هدر رفت بخاطره پدر حضرت عالی
الآنم شده پوی دماغ ول نمی کنه لامصب
ببین شازده کاری بت ندارم می ری به بابات میگی دست از سرمون بردارع وگرنه تو رو به عزای عروست مینشونم..
حالا هری
به دو نفر دیگه اشاره کرد سوار ماشین کردنم و سرم کیسه ای گذاشتن و کنار اتوبان ولم کردن
گوشی و اسلحه رو پرت کردن سمتم
وقتی حرکت کردن سریع شماره ی پلاک ماشینو حفظ کردم و با پدرم تماس گرفتم
سید ایلیا
ای منتظر غمگین مشو
قدری تحمل بیشتر
گردی به پا شد در افق
گویا سواری میرسد
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَ الرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْالاَمان الاَمان
سلام بر منتظران مهدی(عج)
سید ایلیا
یبار سوار هواپیما شدیم، بابام بلند گفت: صلوات!
همه زدن زیر خنده.
بابام گفت: همین لامصبا رو میبینی، بفهمن هواپیما مشکل پیدا کرده، بقره رو از حفظ می کنند.
fatme
🙁🙁🥺
دلم یه همصحبت از جنس سکوت میخواد
اصن چرا سکوت با من حرف نمیزنه🙁
fatme
گذشت خوبی ام از حد ، به شک دچار شدند
به احترام ، کمی خم شدم سوار شدند . .!
😂😂
خخخخ