سال پیش همین مواقع پاییز بود
تو حیاط بزرگ خونمون زیر درختا بودم
کلی گنجشکای بامزه رو درختا بودن
خیلی ذوقشونو کردم یهویی تو دلم بی هوا گفتم
کاش یدونشو داشتم
وقتی رفتم داخل خونه همون لحظه یدونه پرنده
با سرعت زیاد اومد تو خونه
راه برگشتشو پیدا نکرد
وقتی گرفتمش خیلی کوچولو تر از گنجشک بود
و شکل و شمایلش هم متفاوت بود زیر شکمش سبز بود
خوشم اومده بود ازش اما رهاش کردم
تو زندگی هم گاهی خواسته هایی توی ذهنمون داریم
که ممکنه همون لحظه بیفته جلو پامون که حتی ممکنه متفاوت با خواسته ما باشه
یا میتونیم رهاش کنیم یا میتونیم نگهش داریم
یا هم مجبوریم تا تهش تحملش کنیم
چی میشد که ادما کلی خواسته های قشنگ تو ذهنشون داشته باشن
چه برسن بهش چ نرسن